چه کسی باید بعنوان نماینده مردم انتخاب شود:

 در یک جامعه روستایی نماینده مردم تاجامعه شهری فرق زیادی دارد  در یک جامعه کوچک روستایی از اول انقلاب بعلت ازدیاد افرادفامیل عضویت شورا زوستا را قیضهرکرده اند و متاسفانه هرسال اختلافات ازسال قبل بیشتر است و  و زدو خورد هم بیشتر چرا؟؟ چون در یک روستا که مدارومک تحصیلی دانشگاهی جلاکدعمل نیست باید صداقت  و کرداروگفتار اشخاص ملاک قرار گیرد ولی  چون تعداد افراد فانیل یک یادو نفربیشتر ازبقیقه است هردوره رای میاورد و به ریش حتبمی اعضایزفامیل خودش هم میخندد و توتن ایجادصلح و معاشرتدرروستا را ندارد.  هرساله فتنه جریدتری سرباز میکند.  پس مردم روستا که تعصب فانیلی دارند باید این مشقات را تحمل نمایند چون لیاقت و تعصب فامیلی باعث میشود که یک عده  نالایق به عضویت سورا انتخاب شود و یک عده باسوادو مدیر خانه نشین گردد و نتیجه این تعصب همداجنگیر مردم میشود. و یک عده انسان مظلوم در جامعه روستایی توسر خور میشوند بخاطر اینکه چشمانشان را روی واقعیتها بسته اند و کور کورانه دنبال فردی براه افتاده اند که هم فامیلشان بوده است. پس چه بهتر که نردم  که ۴ سال سرنوشت جامعه را نیخواهندبدست کس بدهند  که در آینده پیشمان نشده و  ظرف چکنیم چکنیم را بالی سرسان نگیرند. کسی که قدرت گرفتن دیپلملمرا نداشته است چگونه میتواند سرنوشت جامعه ای را بدست گرفته ومردم را به آرزوهایشانان برسانند.. معلومداست که هرساله گرفتاریهاریدجدیدی متوجه مردم میشود. و درگیری وزدو خورد و مجروحیت  و سلامتی مردم مخاطره میگردد. .  به امیدروزی که نماینده مردم له بیداری فکری برسد تا بتوانند سرنوشت جامعه را به مصلحت مردم جلوببرند. 

صحبتی دوستانه بارهمشهریان عزیر شهرستانهای تربترجام وتابباد و صالح آباد و باخرز:

مشکلات را چگونه حل کنیم:

 در هر جامعه ای که دارای فرهنگ و افکارو عقاید متفاوت دارند. ایجادمشکل طبیعی است. و هر فردی در سطح جامعه انسانی با کلماتی از قبیل چه کنیم وچکارکنیم برخورد کرده ایم. اینها جملاتی هستندرکه هرشخصی در مواجهه با مشکل با آنها سرکارداشته است . حل مشول کار هرشخصی نیست و . فردی در اینراه موفق عمل میکند که مدیریت و تحصیلات مرتبط با مشکلات اجتماعیداشته باشد. فردی که در تعریف اجتماع عاجز است و به درستی نمیتواند جامعه را بشناسد چگونه میتوانددر جامعه موفق عمل کند. در راه حل مشکلات در قدم اول فرد باید جامعه را بشتاسد و با فرهنگ و آداب ورسوم جامعه آشنا باشد.   تا بتواند مشکل را شناسایی نماید که مشکل از جنس چیست و چگونه بوجود آمده است؟؟؟؟ وقتی شخص مشکل را شناخته باشد و جنس مشکل را شناسایی کرده باشد. میتواند  موفق عمل نماید.  مشکلات به عتاوین مختلف بر مردم عارض میگردد.  شخصی که باعث ایجاد مشکل شده است ، باید شناسایی گردد. ووقتی آن شخص شناسایی شد باید اول از همه از همان شخص خواست که مسول را چگونه بوجود آورده است باید به همان شکل جلو برود و مشکل را حل نماید . مثلآ شخصی سنگ دردستداشته است و  به شیشه خانه کسی کوبیده و شیشهرا خرد کرده است . و این سخص خودس میتواند لا معذرت خواهی و جبران ضرر وزیان به مشکل خاتمه بدهد. مثلآ شخصی  یک فرد مسلح را تحریک به تیر اندازی میکند‌ و بارشلیک تیر  به شخصی صدمه بوجود آمده است. این سخص خودش میداند که چگونه باید مشول را حل کند . چون خودشخص مشکل را ایجاد کرده است و میداند که چگونه باید این مشکل را حل کند. بعضی اوقات در اوایل با نعذرت خواهی کوچک مشکل قابل حل است. ولی اگر همین مسکل به نوقع با یک نعذرت خواهی حل نشود  و ادامه پیدا کند و مشکلاتبزرگتریرا بوجود آورد دیگرحل این مشکل در این مرحلهبا یک معذرت خواهی قابل حل نیست . ودر این مرحله مدیر جامعه باید بتواند  از مشکلات ایجاد شده یک تصویر مناسب ترسیم نماید.  تا روش مناسب برای  مقابله با مشکل بیابد.  و شخصی که تجربه کافی ندارد و تحصیلات تخصصی هم ندارد.؟؟ چگونه میتواندراه مقابله با حل مشکلرا پیدا نماید. مدیر خودخواهی که نه خودش توان مقابله و حل مشکل دارد. ونه مدیریت را  حاضر است واگزار کند. جامعه را به سمتوسوی نابودی میکشاند. ودیری نمیپاید که جامعه نا امن میشود و اینرناامنی اولین قدم به سمتنابودی  است.  اگر مدیری که در زمان مدیریتش این مشکلات بوجود آمده است ، نتواند مشکل وراه ایجاد آنرا شناسایی و  راه و حل منطقی برایش پیدا  کند و نقشه ای عقلانی در پیش نگیرد . معلوم است که نتایج دلخوایی بدست نخواهد آورد.  مدیری که از زمان مدیریتش مشکلاتی بوجود آمده است . اگر نتواند  موفقیتش رادر حل مشکل ارزیابی نماید چگونه خواهدتوانست بر مشولات فایق بیاید.  کسی که در جامعه کوچک روستایی یک بحران فکری را بوجود آورده است. تا احساسات مردم را برانگیزد تا به مقاصدش برسد باید بتواند این طوفان را به نفع کل مردم جامعه مدیریت کند وگرنه  این توفان فکری نتایج ناخوشایندی را در بر خواهد داشت . چون احساسات یک گروه به نفع مدیر است ولی احسلسات گروه مقابل برخلاف اعاقادات مدیر است و زدوخورد خونینی را در جامعه بوجود میاورد. مثل مشکلات کنونی روستای زادگاه بنده.  که  یک شخص خودش را مدیر یک کروه میداند و احساسات گروه  همراهش را بر انگیخته است  تا اوضاع را بهنفع خود کند ولی بعلت مدیریت غلط  مشول متوجه خودش شده است و فعلآ قدرت مدیریت این مشکل را ندارد و مشکل بر سر او و  گروه  همراه آوار گردیده است. و میرود تا ندیر دست از پادرازتر به زمین بخورد. ( به این نوع مشکلات خوب دقت کنید که مدیر میخواهد جواب اشتباه را با اشتباه مجدد جبران نماید.  معلوم است که نتیجه مثبت و سازنده بدست نمیاورد . چون نه نقشعپه ای دارد و نه تفور و نه تخصص . خوب معلوم است که چه نتیجه ای بدست میاورد. نتیجه منفی و مخرب . چون در حل مشکل  تحقیق نشده و تخصصی در کار نبوده و سرنوشت را به افراد آگاه هم نداده است و هیچ آگاهی از  آداب ورسوم و فرهنگ هم نداشته است . و بجای پیروزی سر از تاکجا آباد در آورده است. فقط بخاطر خود خواهی خودش جامعه را به سمت و سوی بدبختی و نا امنی کشانده است. به امید روزی که سرنوشت جامعه بدست توانای افراد متخصص  سپردهشود.  

مشکلاترا چگونه حل کنیم:

 در هر جامعه ای که دارای فرهنگ و افکارو عقاید متفاوت دارند. ایجادمشکل طبیعی است. و هر فردی در سطح جامعه انسانی با کلماتی از قبیل چه کنیم وچکارکنیم برخورد کرده ایم. اینها جملاتی هستند که هرشخصی در مواجهه با مشکل با آنها سرکارداشته است . حل مشکل کار هرشخصی نیست و . فردی در اینراه موفق عمل میکند که مدیریت و تحصیلات مرتبط با مشکلات اجتماعی  را داشته باشد. فردی که در تعریف اجتماع عاجز است و به درستی نمیتواند جامعه را بشناسد چگونه میتوانددر جامعه موفق عمل کند. در راه حل مشکلات در قدم اول فرد باید جامعه را بشتاسد و با فرهنگ و آداب ورسوم جامعه آشنا باشد.   تا بتواند مشکل را شناسایی نماید که مشکل از جنس چیست و چگونه بوجود آمده است؟؟؟؟ وقتی شخص مشکل را شناخته باشد و جنس مشکل را شناسایی کرده باشد. میتواند  موفق عمل نماید.  مشکلات به عناوین مختلف بر مردم عارض میگردد.  شخصی که باعث ایجاد مشکل شده است ، باید شناسایی گردد. ووقتی آن شخص شناسایی شد باید اول از همه از همان شخص خواست که مشکل  را چگونه بوجود آورده است باید به همان شکل جلو برود و مشکل را حل نماید . مثلآ شخصی سنگ دردستداشته است و  به شیشه خانه کسی کوبیده و شیشهرا خرد کرده است . و این شخصخودشمیتواند با معذرت خواهی و جبران ضرر وزیان به مشکل خاتمه بدهد. مثلآ شخصی  یک فرد مسلح را تحریک به تیر اندازی میکند‌ و با شلیک تیر  به شخصی صدمه بوجود آمده است. این شخص خودش میداند که چگونه باید مشکلرا حل کند . چون خودشخص مشکل را ایجاد کرده است و میداند که چگونه باید این مشکل را حل کند. بعضی اوقات در اوایل با معذرت خواهی کوچک مشکل قابل حل است. ولی اگر همین مسکل به موقعبا یک معذرت خواهی حل نشود  و ادامه پیدا کند و مشکلات بزرگتری را بوجود آورد دیگرحل این مشکل در این مرحله با یک معذرت خواهی قابل حل نیست . ودر این مرحله مدیر جامعه باید بتواند  از مشکلات ایجاد شده یک تصویر مناسب ترسیم نماید.  تا روش مناسب برای  مقابله با مشکل بیابد.  و شخصی که تجربه کافی ندارد و تحصیلات تخصصی هم ندارد.؟؟ چگونه میتواندراه مقابله با حل مشکلرا پیدا نماید. مدیر خودخواهی که نه خودش توان مقابله و حل مشکل دارد. ونه مدیریت را  حاضر است واگزار کند. جامعه را به سمت وسوی نابودی میکشاند. و دیری نمیپاید که جامعه نا امن میشود و این ناامنی اولین قدم به سمت ناابودی  است.  اگر مدیری که در زمان مدیریتش این مشکلات بوجود آمده است ، نتواند مشکل وراه ایجاد آنرا شناسایی و  راه و حل منطقی برایش پیدا  کند و نقشه ای عقلانی در پیش نگیرد . معلوم است که نتایج دلخوایی بدست نخواهد آورد.  مدیری که از زمان مدیریتش مشکلاتی بوجود آمده است . اگر نتواند  موفقیتش رادر حل مشکل ارزیابی نماید چگونه خواهدتوانست بر مشکلات فایق بیاید.  کسی که در جامعه کوچک روستایی یک بحران فکری را بوجود آورده است. تا احساسات مردم را برانگیزد تا به مقاصدش برسد باید بتواند این طوفان را به نفع کل مردم جامعه مدیریت کند وگرنه  این توفان فکری نتایج ناخوشایندی را در بر خواهد داشت . چون احساسات یک گروه به نفع مدیر است ولی احساسات گروه مقابل برخلاف اعتقادات مدیر است و زدوخورد خونینی را در جامعه بوجود میاورد. مثل مشکلات کنونی روستای زادگاه بنده.  که  یک شخص خودش را مدیر یک گروه  میداند و احساسات گروه  همراهش را بر انگیخته است  تا اوضاع را بهنفع خود کند ولی بعلت مدیریت غلط  مشکل متوجه خودش شده است و فعلآ قدرت مدیریت این مشکل را ندارد و مشکل بر سر او و  گروه  همراه آوار گردیده است. و میرود تا مدیر دست از پادرازتر به زمین بخورد. ( به این نوع مشکلات خوب دقت کنید که مدیر میخواهد جواب اشتباه را با اشتباه مجدد جبران نماید.  معلوم است که نتیجه مثبت و سازنده بدست نمیاورد . چون نه نقشه ای دارد و نه تفکرر و نه تخصص . خوب معلوم است که چه نتیجه ای بدست میاورد. نتیجه منفی و مخرب . چون در حل مشکل  تحقیق نشده و تخصصی در کار نبوده و سرنوشت را به افراد آگاه هم نداده است و هیچ آگاهی از  آداب ورسوم و فرهنگ هم نداشته است . و بجای پیروزی سر از ناکجا آباد در آورده است. فقط بخاطر خود خواهی خودش جامعه را به سمت و سوی بدبختی و نا امنی کشانده است. به امید روزی که سرنوشت جامعه بدست توانای افراد متخصص  سپرد شود. و افراد غیرمتخصص بدانند که قدرت مدیریت ندارند.  

مرد خدا که به دیدارخدا رفت( درویش احمدرحمتی)

 او  در مراتع اطراف رونج تربت جام درفصل بهاردرچادرهای سیاه دامداری در مرتع تفنگ طلا رونج متولدشد و همزمان با تولدش گلوله های تفنگ توسط پدرش مرحوم رحمان شاه و احمدخان وظیفه پرست پسرعمه اش بهطرف آسمان شلیک شد و در همانلحظه تولد کلیه مردان طایفه درحین ادای نمازعصر بودند و این واقعه را پدرش به فال نیک گرفت وبه اقوامش  عنوان کرد که این پسرم مردخدا خواهدشد چون در حین نمازعصرجماعت دیده به جهان گشود.  احمدخان به پاس سپاس ازخداوند که به داییش رحمانشاه خداپسردوم داده گوسفندی راذبح کرد و دیگ آبگوشت همه دامداران درآن شب برپاشد . اواز سن هفت سالگی روخوانی همراه با تفسیر قرآن را نزد حاج شهاب الدین سروری روحانی قلعه کاهی مخصوص پدرش فرا میگیرد و از سن پانزده سالگی که مسلط به قرائت قرآن و تفسیر شده بود پیش همان روحانی مرحوم حاج شهاب الدین سروری  آموزش علوم فارسی را از کتاب گلستان و بوستان سعد ی شروع و به مثنوی و معنوی ختم میکند و آموزش خط نستعلیق را از روی کتابی بنام باغیچه عیش که از هرات برایش طبق سفارش پدرش آورده بودند نزد همان استادش سبق میگیرد و چنان مسلط به نوشتن و خواندن خط نستعلیق میگردد که جز ایشان هیچ کسیدر منطقه سمیع آباد قادر به خواندن نامه های خط نستعلیق نمیباشد.پدرش اصرار میکند که برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه تربت جام برود ولی مادرش نمیتواند ازپسرش جدا شود. و از درس خواندن منصرفش میکند.  و درس خواندنش متوقف میگردد. ولی او خودش را متوقف نمیکند. و به مطالعه کتابهای عرفانی و  طریقت ادامه میدهد و نزد حاج خواجه محمدسعیدجان احراری از خواف مرید میشود و  حاج خواجه صاحب برایش وظیفه میدهد و رابطه پیر و مریدی از سن ۲۰ سالگی ایشان شروع میگردد ودر طول ۴۰ سال یک رکعت نماز و یا ذکر و اورادش ترک نمیشود.  و  ایشان غذای عروسی و تعزیه راراصلا نمیخوردند و شصت  سال نمازشبش ترک نشد و  بعد از نماز عشا  نمازشبش را  شروع میکردند و  تا اذان صبح ادامه داشته است..و در طول شصت سال  قرآیت قرانش را شروع میکردند تا ساعت نه الی ده صبح ادامه داشته است و صوت زیبای قرآیت قرآنش  به گوش اعضای خانواده جاخوش کرده بود . اوراهش را پیدا کرده بود. زبان وکردارو گفتارو پندارش خدایی شده بود و تمام وجودش اله میگفت و زمان قرآن خواندن صفحه قرآن از اشک چشمانش خیس میشد و با فریادهای بی صدا فریاد میزد  الله  الله و خدا ودعایش همچون گلوله تفنگ کارگر بود و  اخلاق ورفتارش خدایی شده بود. اوراهش را پیداکرده بود راه خدا و او خدایی شده بود. کلامش جز خدا چیزی نبود.  تا لحظه مرگ اسباب زحمت برای کسی نبود بلکه اسباب رحمت بود و در واپسین لحظه زندگی کلمه شهادت را برزبان میراند و باچهره منور به نور خدا و پاک به دیدار خدا میرود. خدایش رحمت کند که انسان پارسا و عارفی بود خدایش بیامرزد این عابدو عارف خدا ( درویش احمدرحمتی روستای میش مست پایین جام) بخش سمیع آباد.

یک ((عضو شورای) باسواد  و موفق:

 در هر جامعه ای بیشتر  افراد جامعه اعتقاد دارند که  برای درمان بیماریش بایدنزد پزشک متخصص رفت. و در جوامع سنتی ما از قدیم الایام رسم بر این بوده است که برای رفع مشکلات  فامیلی و طایفه ای مراجعه میکردند نزد افراد ریش سفید جامعه. حالا این  پرسش مطرح است که چرا مردم جامعه برای رفع اختلافات فامیلی و طایفه ای به افراد ریش سفید  مراجعه میکردند؟؟؟؟؟؟ جواب این سوال را بیشتر مردم میدانند. چون بقول  قدیمی ها میگفتن که افراد ریش سفید چند پیراهن بیشتر از بقیه پاره  کرده است یعنی چون سن و سالش بالاتر است تجربه بیشتری از افراد جوان دارد. پس این ریش سفید چگونه تجربه کسب کرده است؟؟؟؟ معلوم است مردی بعلت هوشی که داشته است با استفاده از زرنگی خودش اختلافات بین فامیلی و طایفه ای را ختم به خیر میکردند. پس این فرد ریش سفید مدیر خوبی بوده است، حالا منظور  از مدیر در اینجا یعنی رییس و بزرگ طایفه است . پس  وقتی دقت میکنیم متوجه میشویم که  فرد ریش سفید هم مفتی مفتی بزرگ و رییس و با تجربه نشده است‌ بلکه زحمت کشیده و در مجالس بزرگان حضور یافته و از   تجربیات دیگران برای بالا بردن تجربه خودش استفاده کرده است.  تا توانسته امروز مشکلات و اختلافات فامیلی و طایفه ای را با خوبی ختم به خیر نماید. و مدیر خوبی برای جامعه خودش شده است.  و بقول شاعر نابرده رنج ، گنج میسر نمیشود* مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.پس یک معتمد جامعه که هشتادسال سن دارد حداقل ۶۰ سال عمر خودش را صرف کرده است و تجربه کسب کرده است تا امروز نقش یک قاضی را در بین طایفه خودش. دارد و مدیر خوب ولایق به حساب میاید. ولی این مدیریت یک مدیریت بر اساس تخصص نیست و  مدیریت تجربه گرا است که قدرت کاریز مایی در بین توده عام جامعه خود، دارد.  و در همین جوامع افرادی هستند که بی خوابی و زحمت و رنج و  خستگی را بجان خریده اند و در دانشگاهها به تحصیل مشغول شده است و تجربه همراه علم را کسب نماید‌ . و مدیر لایقی برای جامعه خود باشد.  پس  مردم جامعه ما باید قبول نمایند که بین یک فردی که در مراکز عالی دانشگاهها درس نخوانده است  با کسی که ده سال در دانشکاهها درس خوانده است فرق زیادی است.  و هیچ وقت  تخصص و علم یک دانشکاه رفته را با یک فرد دانشگاه نرفته را باهم یکسان ندانید که ظلم به مقام علمی افراد به حساب میاید. و یک مدیر موفق مدیری است. که به انتقادات  افراد جامعه گوش بدهد و از الفاظ تند منتقدان دلگیر نشود. چون در هر جامعه ای افراد با تراوش افکار متفاوت وجود دارد. که افکار و فرهنگ و آداب ورسوم متفاوتی بادیگران دارد. و همین فرهنگ متفاوت و برداشت متفاوت از  مطالب دیگران  زمینه  ناهنجاری و مخالفت را با افکار مدیر فراهم میکند، و حتی در بعضی   مواقع  تبلیغات منفی و مخرب علیه فرد تحصیل کرده و مدیر فراهم میگردد و افراد نابهنجار جامعه هم به این اختلافات دامن میزنند. تا جایی که  در جوامعی که تفکر  انتقام جویی در آن حاکمیت دارد، کار به زدو خورد و تخریب شخصیت فرد  هم میرسد. و در این  موقعیت تخصص و تحصیلات عالی دانشگاهی به کمک فرد تحصیل کرده( فرد مدیر) می شتابد و احساس  تحمل و آستانه تحمل فرد مدیر را بالا میبرد تا جایی که فرد مدیر در مقابل ناهنجاریهای اخلاقی که افراد نالایق  در جامعه بوجود آورده اند.  را میشنود و لمس میکند و حتی بعضی افراد کمی نمک آن را زیاد میکنند ، تا جایی که بیم آن میرود که  پایه های اجتماعی مدیر در جامعه با توده عام رو به تخریب میرود. ولی مدیر هرگز واکنش غیر عقلانی و غیر معقول از خودش ارایه نمیکند و همچنان به صبر وتحمل اکتفا میکند و معتقد است که زمان حلال مشکلات است و تمام افراد هنجارشکن با گذشت زمان متوجه اشتباه خود خواهند شد.   فرد مدیر  وقت  خودش را صرف افکار مخرب دیگران نمیکند . بلکه روی افکار و حرف دیگران می اندیشد و فکر میکند ولی نه آن حدی که وقتش را صرف یک رفتار غیر عقلانی دیگران بکند  و از وظیفه اصلی خودش فراموش نماید. نه چنین نیست چون در جوامع با توده عام مشاهده شده است که گفتار و کرداری  حساب نشده ی ک گروه بجایی رسیده است ک توهین و اهانت را در برداشته است ولی آستانه تحمل عاقلانه  یک مدیر حتی نقشه های شوم یک گروه را نقش بر آب کرده است و گروه ناهنجار جامعه   با سری به زیر انداخته و شانه های آویزان از فرط خجالت به شکست خودشان در مقابل  آستانه تحمل مدیر اعتراف کرده اند.  پس به وضوح میتوان بیان نمود که یکی از شاخصه های مدیریت موفق بالا بردن آستانه تحمل در برابر توطئه  اخلاگران میباشد و یک مدیر موفق باید این شاخصه را داشته باشد. ( به امید پیروزی افرادی که باهدف خدمت پابه عرصه جامعه میگذارند تا به ناهنجاریهای توطئه گران در جامعه خاتمه داده و جامعه را به سمت و سوی تفکر مصلحت اندیشی سوق دهد.  و مردم را تشویق به سازگاری علمی و منطقی مینماید. اگ مشاهده کردید که یک فرد بیسوا  د علیه یک مدیریا عضو شورای با سواددارد تبلیغ منفی مینماید مردم بایدهوشیارباشند که توطئه ای درکار است و یک عده فرصت طلب در جامعه کوچکروستایی دارند نخم نفاق و اختلاف را میکارند. وگرنه چه اشکالی دارد که فرد بی سواد یا کم سواد  باعث شود تا یک مدیربا سواد یا عضو شورای با سواد مدیریت روستارا بدست گرفته وبا فعالیتهای فرهنگی اسباب تفاهم و سازگاریرا درروستا افزایش دهد. و از افرادقدرت طلب بی زار باشند مخصوصآ فرد قدرت طبب  بی سوادی که عضویت شورا را برای خود  یک ریاست ماندگارمیداند و به همین علت دنبال ایجاداختلاف است و هیچ قدمی برای سازگاری مردم برنمیدارد. البته علم این کار راهم ندارد چون سواد ندارد و هیچ نظریه جامعه شناسی را مطالعه نکرده وروی آن تآمل وتعمق ننموده است پس ازچنین مدیری مردم چه انتظاری میتوتگانند داشته باشند و دستاورد این مدیربرای مردم چیزی جز خفت و ذلت و بدبختی نیست بدبختی که نتیجه اش ویرانی و نابودی شغل وکارمردم است. به امید روزی که مدیران بی سواد خودشان کناررفته وسرنوشت جامعه را به مدیران با سوادبسپارند تا جامعه به سوی عمران و آبادی برود. رحمتی فدااحمد کاردان جامعه شناسی و کارشناس حقوق وکارشناس ارشدحق وق خصوصی تربت جام روستای میش مست پایین جام تربت جام

منطقهدامداران روستای میش مست

 مردم روستای میش مست با جمعیت ۵۸۰ نفر به دامداری سنتی مشغول هستند ودر فصل بهار کوچ بهارهدارند و هرفامیل از قریمدالیام منطقه ای را برای خودشان به ثبت رسانده اند که هنوز هم در همان منطقه در فصل بهار چرای دامدارند.  منطقه برگوشی در پلاک قلعه گک متعلق به رشیدیهای روستای میش مست میباشد که منطقه وسیعی را دربر دارد بادمراتع آباد و  پوششوشش گیاهیغنی منطقه دوم منطقه اله نظر میباشد که این منطقه به سه قسمت تقسیم میگردد  یکی منطقهدچشمه اله نظر است که متعلق به امامی ها میباشد که از شمال به منطقه چاه طاخون ( منطقه چاه طاخون متعلق به رشیریها ورحمتی ها میباشد. و اراضی طاخون از شمال بهدره بید استای و از جنوب به ابندایدره سیرها و از غرب به دره اصلی برگوشی و ازشرق به فاصله پنجاه جتری چوی آب کشاورزی مردم استای علیاو ابتدای دره سیرها و از شرق به دره بید و از غرب به کلاخ سرخ لغش آب و از جنوب بهدره شاه کرم محدود است و منطقه دوم اله نظر منطقه دره بید است متعلق به غوث الدین میرزایی میباشد. که از شمال به گردنه بید و از جنوب به ابتدای دره شاه کرم و از غرب به یورت اله نظر و از شرق به گردنهای وردی به منطقه استای علیا است. و منطقهدیگر منطقه پله است که  متعلق به علی خان میری و برادران و  منطقه دوم متعلق به میربخشیربخش نودهی میباشد که اراضی وی از شنا و شرق دره شاه کرم و از غرب به دره کرته و از شرق به اراضی استای علیا و از جنوب به اراضی یورترعلی خان و لالخان میری محدود است.. کهدهها سالداست که برادرانه در کناریکدیگر چرای دامدارند

روستای برنغری تربت جام

 در شهرستان تربت جام دهستان جام رود در فاثله ۳۵ کیلومتری سرق تربت جام حدفاصل روستای فیروزکوه و روستای باغک  سفلی روستایی وجودداشت بنام روستای برنغری که تا سال ۱۳۷۲ در حدود سی خانوار جمعیتداشت با تعداد شصتدانش آموز دوره ابتدایی مردم اینروستا خیلی نهمان نواز و خوش اخلاق و  با ادب بودند که خوش اخلاقی و مهمانوازی آنان دربین چندروستای همان منطقه زبانزد بود شغل جردم اینروستا کشاورزی ودامداری بود و از نظر کشادرزیرضعیف بودند چون آب  قنات اینروستا کم بود.  در سال تحصیلیر۲۷۲ و ۷۳  بنده بعنوان جدیر و آموزگار در این روستا مشغول به تدریس بودم و روستا مدرسه نداشت و بنده یک حیاط که متشکل از چنج اتاق بود را تجاره کردم و  در سال تحصیلی ۷۲رو ۷۳  دانش آموزان در همان مدرسه مشغولدبه تحصیل بودند در سال تحصیلی ۷۳ و ۷۴ که بندهربهدهمراهرخانممدرروستای ملو بودم .  تعدادی از اشرار به روستای برنغری  میایند و با نیروی انتظامی در گیر و کشته میسوند و مردم روستا از ترس لشرار روستا را تخلیه نمودند و به شهر و روستای اطرافرچراکندهرسدند و چند سال بعد اداره برقرترانز برق را به شهر عودت نمودند و عملآ روستا تخلیه و تخزیب کردید ودرسالر۲۴۳۹۹ که کذرم بهدروستای برنغری افتاد تمامدخانهدهادتخریبرگردیده و هیچ سقفی  سالم نیست و برنغزی میرود تابه تچهرخاکی تبدیل گردد و به تپه باستانی جبدل گرد چندنفر از فعالان روستا از جمله آقایز صمد مالدار خیلی تلاش نمودند که دوباره باعثرعمران و طابادی روستارسوند اما نشد و  آبرقنات خسکیده و خانهرها تخریب گردیده و دیگر صدایراذان و سر و صدای کس از برنغریزشنیدهدنمیسود و برنغری برای همیشه به تاریخ سپرده شد و  پیر مردان و پیر زنان در غربت فوت کردند و خاکشان هم در شهر وروستاهارغریب شد برنغری باونردموخوبش خراب شد این سر نوست روستاهایی که  نردمش ناشوری کنند و از مسیر نستقین زندگی متحرف شوند

باغ زیبای استای

  اواخر خردادماه بود روزهای گرم با ۳۵ درجه سانتیکرادربالای صفر دوستی مرا دعوت کرد به خانه های دامداری خودش دردل کوههای هزار مسجد در قسمت انتهایی جنوبی . م با موتورسیکلت دوستم سواریموتور شدیم و مسیر جاده کوهستانی گرم خشکرا پشت سرگذراندیم. و همچنان رفتیم  گردنه هایی با جاده باریک یک متری که فقط یک موتورسیکلت از آن عبور میکرد. بعد حدود دوساعت و اندی رسیدیم به درختان سزسبز  دوستم از موتور. پیاده شد و گفت دویست مترپایین تر خانه هایمان است. من میترسیدم دوستم از موتور پیاده شد ورفت زیرسایه درخت وشروع به ورزش کردن کرد و دقیقآ ۴۵ دقیفه ایشان زیرسایه ایندرخت نرمش وورزش کرد.  و   نرمش که تمام شد پنجاه متربالاترچشمه آبی بود زلال و خنگ  او آبی بهدست و صورتش زد و براه افتاد و منم در پهلویش حرکت میکردم رسیدیم به خانه هایی ‌. خانه نبود بلکه شبیه به خانه بود بودند. نهدرب و نه پنجره ایو با با موکت خشک مفروش شده بود.  بعد چنددقیفه چایی و بعد آن نهار آوردند آبگوشت سنتی با دوکیلوگوشت توی بشقاب که  چشمانم را خیره کرده بود این همه گوشت خرج یکماه یک خانواده شهری است اینان دریک وعده غذایی دوکیلوگوشت رابه دیگ ریخته اند.  نهار صرف شد دوستم بلند شد و به من گفت بلند شو که برویم پدرش گفت کجادپسرم دراین هوای گرم مریض میشوید.  براه افتادم کوههای گرم وخشک و سوزان رادپشت سرگذاشتیم و همچنان میرفتیم تازه راهرو جادهرای هم نبود که بارنوتور و ماشیندبرویم آخر حوصلهرام سر آمد به دوستم گفتم کجادنیرویمر همانداتاق بهتربود لااقلرسایه بانی لالای سرداشتیم اینجارکه نغزماندارهرپخته میشود . اما او همچنان میرود.  و منم در پشت سرش  حرکت  میکنم کوههارا مشت سرکذاشتیم درختان پسته کوهی و از دور شاخرو برگ سبز درختی ریده میشد به سنت همچنان  میرفتیم. من کلافه شده بودم آخرکجا دازیم میرویم.فتیم درحرکت بودیم. و همچنان میرفتیم.  به درختی رسیدیمرکه تنه درخت دومتر پهناداشت درخت چنارسربه فلک کشیده.  با سایه خنک ودلنواز وراز ده متر پاییندرخت چشمه آبی روان بود. با آبرچشمه آبی بهزسرو صدرترخودجان زریم و براه افتادیم اولین بار پیاده  روی من بود.  دوباره براهرافتادیم و ادامهدادیم نیم ساعتی پیاده روی کردیم رسیدیمربهرباغ سزسبزی باده دقیقهرپیاده روی خودمانرادردل درختان دیدیمددرختان میوهربا انواعرمیوهرهاربچه های توی باغ بهرهیچ چیز رحم نمیکردند برای کندن میوه رسیده شاخه ای را میکشیدچایین ک شاخه میشکست . همچنتنداخل باغ به پیش رفتیم تا اینکه  سر و صدا هایی را شنیریم و تنسانهایی پیرمرد قد  بلندی بارکلاس بارچیرزن شهری دوستم گفت صاحب باغراست من منتظر بودمرکه با خشونترصاحب باغ موجه شدیم حدود بیست نفر داخل باغ بدون اجازه ولی برعکس چیزی که من منتظرش بودحرا دیدم پیرزن جلو آمد لا من تحوالرچرسی کرد و گفترفرزندم فقط جواظبرشاخ و برگ درختان باشید این بیست نفررهمان روز دویست کلو میوه را حیف و میلرکردند ولیزصاحب بلغ اخم همدنکرد اسنرصاحب باغ رادپرسیدم بعدرسی سال اسم این صاحب باغ را توگوگل سرچ کردم اوه بتیان گذار حزب چان ایرانیسم یادچان ایرانیست یا حزب ملت ایران.  بله نوشتهرکهدردیماه سالر۹۰ درگذشته راست بعد سی سال جویای اون باغ شدم صاحبرباغرایثلگارکردهربودرو بارفروش آب لین این  باغ پنج روستای منطقه را از بی آبی نجاتداده بودرو خودش و همسزش برای همیشه با آب و باغ خدادحافظی میکند و  در سال ۱۳۹۰ فوت حیکند و همسرش همدر سال ۱۳۹۹ فوت  میکند. و باغ بهرفراموشی سچرده میشود درختان میر که حیگن خشک شده و درخت جدبگید جایکزین نشده است ودرختان یکی مس از دیگری خشک و شاخ وربرگشان هیزم میشوند تا کتری آبی را برای رهگذری بجوش آورند. باغی در دل کوههای هرارمسجد با آیشارزیبا ورباغ سزسبز دل نواز برای همیشه نابود شد و بارتازیخرو افسانهرها پیوست.

صمدفیضی:

  ۹ سال متمادی در نهضت سواد آموزی کلاس لازم التعلیم یعنی دوره ابتدایی تدریس میکرد و ۷ سالراز خدمتش را در روستای کنده سوخته خدمت کرد روستایی محصوردربین جنوبی ترین نقطه رشته کوهای هزارمسجد در کناره های هریرود روستایی کهزدر اویل دهه ۱۳۷۰ جاده ایابو ذهاب هم نداشت. صمدفیضی ازروستایرکاریز کهندل تا کنده سوخته پیاده میرفت حدود ۲۰ کیلومتر در جاده کوهستانی جنگلی بادرختان پسته کوهی ترس از اشرار و حیوانات درنده و سرما و خستگی راه و بدتر از همه این معلم در اینروستای  محروم با چانزدهدانش آموز پنج پایه حقزگوش کردن موسیقی را ندارد واگر کسی به نهضت خبربدهد که فیضی درروستارموسیقی گوش کرده سالربعد ایشانرازکلاس محروم میشود. در طولر۷ سالرخدمت در اینرروستا کسی برای مصاحبه با ایشان نیامد که ازش سوال شود که چه مشکلاتی دارد. خودش میگوید تنها دلخوشی من اخلاق خوب مردم کنده سوخته استرو بچه های کلاس اولی با محبت که خوش مزه ترین خوراکی خانه اش را برای  معلمش میاورد.. زمستان که زمین چوشیده از برف میشود هیچ وسیله ای نمیتواند از گردنه کنده سوخته تردد نماید و  اگر کسی  مریض شود با داروهای گیاهی خود درمانی میکنند . این معلم ایثارگر و از جان گذشته  هفت سال را دردورتزین روستای خراسان ررضوی خدمت کرد ودوسال هم در روستای شزشری در نقطه صفرجرزی و محروم تر از کنده سوخته چون روستای کنده سوخته در فلصله ۲۰ کیلومتری چند روستا در  مسیر وجودداشت ولی مسیرروستای شرشری سی ولومتر بدون هیچ آبادی و جاده کوهستانی  ووحشت آفزین دوسال هم در این روستای شرشری خدمت کرد که  بعلت محرومیت بیش از حد و اختفا اشرار در دهه ۱۳۷۰ تخریب گردید ودباره صند به تهضت نیرود ابلاغ بکیرد این با روستای چشمه زرد روستایط در دل کوههای شمالی صالح آباد و بادپیاده روی بالای ده کیلومتر تمام خوجتش که ۷ سال خالص بود را در دورتزین روستاها خدمت کرد ولی بادر آمد این نعلمی خیلی سخت و طاقت فرسا نتوانست در شهر صاحب یک الونک پنجاه متری نشده است ودر روستای زادگاهش چشمه گل زندگی  میکند ودر محرومیت از امکانات. معلمی که بهترین ایام جوانی خودش زا در بدترین روستاهای نحروم خدمت کرد ولی شکمش سیر نشد و تنش پوشیده نگردید و یک سرپناه درشهر برای بچه هایش نشد.  او در اواخر خدمتش ازرویدیوار مدرسه سقوط کرد و مهره های کمرش صدمه دیده و شکسته و بیم آن میرود که اورا دچا مشکلات بدی نماید‌ خداوند این معلم زحمتکش را حفظ و سلامت نگهدارد. زحمت را ایشان کشید تشویقی را مسئولپن پشت میز نشسته گرفتند.

عمر خودن را وقف کرده ام :

 در فاصله روستای کاریز کهندل تا کنده سوخته که حدودآ ۲۰ کیلومتر است و جاده کوهستانی و خاکی و که   حیوانات درنده ازقبیل گرگ و کفتارجلنگ  در منطقه به فپوفور دیده میشد در سزشب که هوا گرگ ومیش بود  در جسیر جاده مردی باریک اندام لا چیراهن صورتی کم رنگ و شلواری مشکی که ماچه هایزشلوار را لهداخل جوراب زده و لا کفشهایی کتانی چینی ساکی بردوش و تکه چوبی در دست تلتلو زنان تپه ها و سخر ها در پشت سر میگذاشت و همچنان به سمت ویرانه میرفت در این منطقه محروم و مرزی هرکس سعی میکرد کهزشب هنگام به سمت آبادی برود اما این مرد جایی آهسته و جایی   گرگ  دو میکرد و جایی  لحظه ای  می نشست و تارخستگی در کند اجا همینکه می نشست اطرافش را نگاه میورد تا مورد حمله حیوان رنده ای  قرار نگیرد‌ او همچنان میرفت و خانه ما تقریبآ در وسط مسیزش بود  با لباسهایی خاکی و تن خسته و ساک سنگین  و با عزم آهنین جیگفت جیروم برایش میگفتیم امشب اینجا بمان فردا اول صبح سر جاده بنان شاید کسی بیاید و تورا برساند او میگفت نه میروم تا اول صبح ساعترهفت سرکلاس باشم.  آندهمددر روستایی سه کبلیلومتری جرز کنده سوخته  برلیش میگفایم که شبانه رربین ایندهمه جنگل پسته کوهی دسترخالی و میاده و خسته یک روبا تو رو از مای در میاورد . اما او میگفت که  خدا همه جه هجراه من است و نگهبان من است و او میداند که ۲۰ ویلو متر جیاده میروم تا الفبای زندگی را  به شاگردانم بیاموزم و هر ساله هم ابلاغ همان روستا را میگرفت.  سال بعد که به کتده سوخته نرفت لبااغ روستای مرزی بدتری را گرفت روستایزشرشری که از فلعه کک تا سرسرسری در نسیر هیچ ابادانی نبود و دپروستای ددرافتاده مرزی با جنگ گز و حیوتنات درنده ای ازقبیل گرگ و پلنگ وکفتار و خوک و غیره و اشرار و چافتجیان بازهم ساکش بردوش و فلصله سی کیلومتری از فلعه کک تا سزسگشری را حیرود و در این مسیر هیچ خانه بین راهی هم نداشت چوندر نسیرروستایی نبود که له آن جنا ببردد . برایش نیگفتم صملد چرا همش این. وستا ها تو سلبقه زیادی داری و بهرتو جاهای نزدیکتری ابلاغ  میدهند ؟؟؟ چرا این همه دور. . در جوابم نیگفت که مندرسدادن به بچه های مرزی را بیشتردوستدارم و میخواهم از من خاطره ای در اذهان بچه های مرز بجاند که چ چنین کسی از تربت جام به کنده سوخته و شرشری میامد تا درس زندگی بما بدهد. خلاصه نه سال صمد معلم دورترین روستاها بود تا ۵رسالش تنام شد و  آندبه زادگاهش چشنه گل چشمه گل  جایز که جردمش گل هستند و اخلاقشان کل و رفتلگارسان گل  است او سی سال را به جایان رساند ودر سال ۹۹ شمسی به درجه بازنشستگی تایل شد نردی از تبار استقامت و مقاومت و ایستادگی جردی که گرسنگی و تشنگی را در جسیرهای طولانی روستا تحمل کرد و تسلیم مشولات نشد برروی دیوار خانه اش در روستای کنده سوخته نوشته بود دلا خو کن به تنهایی که  از تنها بلا خیزد. فقط همین چه سبهایی در این روستا که عیچ همزبانی نداشت آنان به للوچی حرف جیزدند تما ایسان فارس بود او سده بود فرزندی از فرزندان کنده سوخته.  او جردی بود که با سی سانای متر برف راه مر خطر کتده سوخته با آن کردنه وحش ناک را گرگدو نیکرد و به سدی کحده سوخته پیش  میرفت. خدا یسلامتی به چنین معلمانی بدهد که عمر خودرا وقف آموزش بچه های لیرانی میکرد‌ 

روستای شرشری:

در فاصله  ۳۷ کیلومتری شمال شرقی شهرجدید سمیع آباد  در انتهای دره شرشری در فاصله پنج کیلومتری هریرودروستایی تا سال ۱۳۷۷روجود داشت بنام  روستای شرشری که این روستادر حدود سی خانوار جمعیت داشت و شغل اصلی مردم آن دامداری و کشاورزی بود و در دهه ۱۳۷۰ شمسی که سرقت گله های گوسفند و آدم ربایی در منطقه سمیع آباد به اوج رسیده بود  نیروهای خدوم مرزبانی با جان فشانی هایی که داشتند باز هم نمیتوانستند امنیت را حفظ نمایند و در آخر به این تتیجه رسیدند که روستاهای مرزی باعث و بانی ناامنی هستند و روستای شرسری تخریب شد و این روستا که به احتمال زیاد جایگزین  قلعه سنگی بود که برروی لاخ سخره ای بلند در  جنوب غربی  شرشری واقع بوده است که هنوز اداره میراث فرهنگی از وجود اون قلعه سنگی  بی خبر خبر هستند و طوری که نقل قول شده  است افرادی که اون قلعه سنگی رادیده اند باید اون قلعه سنگی که از طریق راه مخفی آب خودشان را تامین میکردند باید از بناههای قبل میلادمسیح ایران باستان باشد و   مردم این روستای  هم مردم همان قلعه سنگی لاخ بوده اند که نقل مکان به محل فعلی شرشری کرده اند که روستایشرشری از شمال غربی به روستای سرکوه و معدن ذغال سنگ منتهی بوده است و از غرب به روستای مرزی ملو و از شرق با روستای مرزی  کنده سوخته  هم مرز بوده است که فعلا روستای سرکوه تخریب و مردم آن به سمیعآباد مهاجرت نموده اند و معدن ذغال سنگ گلبانو متروکه گردیده ولی روستاهای ملو کنده سوخته همچنان وجود دارند و روستای شرشری در فاصله سالهای  ۱۳۷۱ تا  ۲۳۷۷ مدرسه داشته که معلمروستا شخصی بنام صمدفیضی بوده است که میگوید  زمانی موتورسیکلت  نداشته فاصله معدن تارشرشری را پیاده میرفته یعنیفاصه حدود بیست کیلومتر جاده کوهستانی  و بدون رفت و آمد با ساکی بردوش و جاده خطری میرفت تا الفبای زندگیرا بهربچهرهایرمحروم شزشری بیاموزد و جهادسازندگی در فاصله سالهای ۱۳۶۰ تا سالز ۱۳۷۵جهاده خیلی خوبی بازیررسازی و آماده آسفالت برای روستای شرشری احداث کرد که متاسفانه قدر خدمات دولت ارج نهاده نشد و  از این جاده بیشتر خودروهای خلافکاران غیربومی ترددمیکردند.  و روستای شرشری با قدمت چندهزارساله  در اذهان و ا فکار فراموشی رفت و به تاریخ پیوس. ( امید است که مردم شزشزی اصالت وریشه خودشان را دوباره زنده کرده و بادکمکدرولت روستایی درشآنرمردمرغیور خود بسازند و شغل کشاورزی ودامداری خودشان را ازنده کنند.