چه احساس قشنگیزاست وقتیزوجود عزیزی را درکنارت احساسزکنی. ودو دستشرا در دستانت بگیری ودردامنه کوهی کوچک د سبزه زار طبیعت قدم بزنیم. وصدایت ا بشنوم وبودنترا درکنارم لمس نمایم.
چه احساس نازنین وشیرینی است که وقتی رو دررو ربا کسی هستی که خیلی دوستت دارد. وتوهم دوستش داری. ودرکنارت بنشینت وتو توی چشمانش نگاه کنی وگرمی وجودشرا احساس بکنی.
چه زیباست که چهره زیبای معشوقه اترا باکف دستانت احساس بکنی و بهش بگویی عزیزم دوستت دارم تا مرز ابدیت پس بامن بمان تا بهت بگویم که فقط تو دراین قلب شکسته جا خوش کرده ید.
باور کردنی نیست که وجود عشقت را درآغوش خودت لمس بکنی وتمام آرزوهایت را برآورده بکنی.
آن عشقی دوست داشتنی است. که پا به پایت بیاید وپا به پایت برای خوش بختی گام بردارد.
یکروز بهاری دراولینروزهای سال درسبزه زار دامنه کوهی باتوتنها تنها بودم و وقتی برروی سبزه ها نشستیم گرمی محبت تو را احساس نمودم. وآن وقت متوجه شدم که تو چه گوهرکمیابی هستی که همچون الماس می درخشد.
یک روز بوسه ای برگونه های سفیدت زدم وگفتم درکنار بمام و ازدهانت شنیدم کهگفتیباتو هستم تا آخرینرلحظه زندگی آن وقت عشقت در قلبم صدبرابر شد.
یک روزی تو را می بوسم هرچندازمن دورهستی ولی دراحساسم درپهلویم نشستی
برای تو زندگی می کنم وبه عشق تو زنده هستمدهرچند رکه فراموشمدکرده ای چون آغوشزگرم تو ازبرای من استر وجدای ازمعشوق درَآن یکمعشوقه نیست. حتی برای لحظه ای
برای توزندگی می کنم وبه عشقزتوزنده امد اگرنباشیز دیگرمن هم نیستم تویی که بودنت به من همهچیز را می دهد هرجا باشی دلمدبهدنبال تو می دود. ج
عشق تو وامید تو به من امید می دهد . هوای بودنت را احساس حی کنم واین آخرین بار است. که دل بستم . نه به انتظار تو بلکه به آمدنتر به سوی من
تو درقلب من هستی تا ابد یعنیزتا آخریندنفس مندهمینکه احساس می کنم که تو زبا من هستی قلبم تند تند می زند وبه عشق تو می گذرد. روز های زندگیم به عشق تو می تابد توخورشیدزندگیم هستی و و بودنت به من احساس تلاشرا می دهد. به عشق توقناری وجودم آوازدل نشینی می خواند. وتورا صدا جیزندکه ن و نرو بمان که وجودت همیشه با من است.
گذشته ها گذشته وزندگیرکهباتو آغاز کردم سراسرش عشق ومحبت وتلاش بود. واین تلاش به من عمردو باره داد تا همیشه با توبمانم. وبه موفقیت های دوباره برسم.
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۳:۵۲ ب.ظ توسط فدااحمد رحمتی
|