آیا  اعتمادد دوباره به یک فرد منطقی است:

د جامعه باراول به یک فرد اعتماد کرده ایدو نتیجه آن ضرروزیان شده است و و شما اگرکتابی را یکم تبه بخوانید و م تبه دوم هم همان کتاب را مطالعه نمایید مسلمن با یک پایان مواجه می شوید و اعتمادله فردتک اری هم همینطور است و شما حتمن به همان نتیجه اول دست خواهید یافت چون پایان اعتجادبه فردمثل جایان یک کتاب است شما یک مرتبه به فرد الف اعتماد کرده اید ونتیجه آن بدبوده است اگردوباره به اواعتمادکنیدبازهم نتیجه منفی خواهد شد چون پایان کار فردغیرقابل اعتماد یقینن مثل چایان یککتاب است وتغییری درآن شمامشاهده نخواهید کرد.۰ پس رهتراست که اصلآ به آن ف د غیرقابل اعتماداعتنایی نکرده دارکنارچیشنهاداو با بی تفاوتی عبور نمایید و غیرمستقیم بهش زفهمانید که تو آدم قابل اعتمادی نمی باشید. چون شما اگ به فرد غیرقابل اعتمادچندباردیگراعتجاد نماییدیعنی نابودی مستمرو اداجه دار پس هوشیاروبیدارباشیدتا صدمه نبینید.

محبوبه وخان زورگوی روستا

محبوبه دختر رشیدچوپان بود و خیلی زیبا وخوشکل بود یک روز که محبوبه رفته بودسرقنات که آب بیاورد حمید پسر قرچه درروستا هم جوار محبوبه رادیدو به اوعاشق شد واورا تعقیب کردو نام ونشان وپدر اورا شناسایی نمود. حمیدپهلوان کشتی گیر آن منطقه بودوهمه مردم اورا می شناختند. وقت ازدواج حمیدرسیده بود ودختران زیادی دوست داشتندتا با او ازدواج نمایندولی حمیدتویرفکرمحبوبه بود او به پدرش گفت که فقط دختررشیدرا می خواهد قرچه باهمسرش صحبت کرد وتصمیم گرفتند که به خواستگاری بروند. قرچه با همسرش رفتندبه روستایدولیتیه وقتی آنها رفتن نزدکدخدای روستا کدخدا گفت دراین روستا هیچ کس بدون اجازه خان نمی تواند ازدواج نمایدو شما بایدبرویدبه نزد آقای خان قر۰ه با هماهنگی قبلی وباداجازه از مستخدجین خان واردعمارت خان شدند . خان با صدای نکره خودش وقتی قر۰ه را دید به اوگفت توبایدقرچه پسرتقی گدا باشی که نوکرخودم بودو اورا بخاطربی ادبی کشتم. قرچه یادش ازمرگ سخت پدرش آمدوخونش به جوش آمده بودو قلبش روی ۱۵۰ می زد. او وزنش به خان تعظیم کرده وواردعمارت شدند جناب خان در بالای اتاق روی کناره نشسته بود. و به پشتی تکیه داده بود. قرچه گفت جناب خان پسرم حمیدپهلوان عاشق دختررشید شده است. وما خدمت رسیده ایم تا شما اجازه این وصلت را بدهید. خان نگاهی به قرچه کردو گفت آقای قرچه آن زمینی که پدرت تقی گدا بخاطر دیه خونش ازمن گرفت را بایدبه من پس بدهید تا اینوصلت سربگیرد. قرچه هم موافقت نمود وخان منشی خودشرا صدا زد وگفت ۰ ترخ خان یکقرادادبنویس که زمین دوهکتاری کنار ودخانه متعلق به وراث تقی گدا به جناب خان واگزار شدوپولش نقدن دریافت گردید.منشی قراردادرا نوشت وازقرچه اثرانگشت گرفت وزمین نال خان شدو خان یکی ازخدمت کارانشرا نزدرشیدفرستاد و ازاو خواست تا به خانه خان برود. رشید به خانه خان رفت جناب خان به رشیدگفت حمیدپهلوان پسرقرچه خواستگاردخترت محبوبه است. وبایدخت ترا به حمیدبدهی رشیدرنگ ازرخسارش پریده بود و رو کرو به خان که آقای خان دخترمن ازکوچکی نشان کرده پسرعمویش است و الان یکسره باهم هستندو پسربرادرم راضی نخواهدشدکه دخترم را طلاق بدهد. خان درفکرفرو رفت وگفت خودت می دانی که دراین دهکده هیچ کس بدون اجازه من حق زن گرفتن ن نداردو توغلط کرده ای که بدون اجازه من دختربه شوهر بدهی خان فوری زن نوکرش را دنبال محبوبه فرستاد و محبوبه بعدازچنددقیقه به حضورخان آمد و خان به محبوبه گفتدخترم حمیدپهلوان را که می شناسی محبدبه گفت بله قربان مگرکسی هست که پهلوان منطقه را نشناسد. محبوبه گفت درخدمتم آقای خان او به محبوبه گفت که حمیدخواستگارتو است و توباید با اوازدواج کنی محبوبه گفت آقای خان من نامزد دارم ودوشیزه نیستم وبیوه هستم کچگونه باپهلوان ازدواج کنم واگردوشیزه نباشم پهلوان مرا خواهدکشت ومن نمیتوانم روی جان خودم ریسک بکنم. خان گفت اگربا پسر قرچه ازدواج نکنی من تورا می کشم . محبوبه درجواب خان گفت من اینمرگرا به زندگی اجباری ترجیح میدهم. قرچه روزدوم به خدمت خان آمدوگفت جناب خان دوهکتارزمینی کخه پول خون چدرم بودرا به تو دادم وبایدمحبوبهرا برای مسرم جواب بدهیدوگرنه حمیدرا که میشناسی که هیچ کس حریف او نیست وزمین را فوری ازنوکرانت می گیرد. خان دوبازپره شخصآ به خانه رشیدرفت وازمحبوبهرخواهش کردکه با آبروی اوبازی نکندوزن حمیدپهلوان بشود نامزدمحبوبه باخبرشدکه خان قصدشوهردادننامزدشرا دارد‌ او به خانه عمویش آمدو به خان گفت که من اصلآ نامزدمرا طلاق نمیدهم که زن کسریگری بشود. خان همدرجواب اینپسره گفت اگرتو ومحبوبع با آبروی من بازی کنیدو به حرفم عمل نکنید من هردوی شمارا می کشم محبوبه وچسرعمویش گفت من حاضرم بمیرم ولی تسبیم زندگی خفت بار نشوم خلاصه خان ه ۰ه تلاش کرد محبوبه تسبلیم خواسته خان نشدو ازطرفی قرچه وچسرش همروی خان فشارمی آورند خان از این تلاش نا امی دشدقرچه به همراه پسرش زمین خودشانرا ازخان پس گرفتندوحتی خان به حمیدجهلوانچیشنهاد دا که بادختر خودش لگازدواج نمایدیعنی بشود اماد خان ولی حمیدعاشق محبوبه بو وهیچ کس دیگری جای محبدبه را درقلب حمیدپر نمی کرد. خان وقتی که دیدکه آبرویش رفته است وزنین را هم ازدستداده است وحمیدجهلوان بهدخترخان ناز آو ده است عصبانی شدو به نوکرانش دستوردادتا خرمنی هیزم ا ف اهم آو ندو به اوحخبر بدهند نوکران ظرف دوروز خرمن هیزم بزرگی ا دزست نمودند . خان نوکرانش ا دنبال محبدبه فرستاد اوباچادر سفیدو لباس سفیدع وسی درزیرچاد به حضورخان رسید خانه د نقطه شمالی خرمن هیزم روی چهارپایه ای نشسته بود اوبه محبدبه گفت دخترم ا تصمیم خودبرگردوزنحمیدپهلوان بشو وگرنه درروی اینخ من هیزم خاکسترخواهی شد. محبوبه د جواب خان گفت من قبلآ جیدانستم که چه سرنوشتی درانتظارمن است چون ددختران دیگری قبل ازمن به اینسرنوشتمبتلا شده اند اوگفت آقای خان سوزاندن من برروی خرمن هیز درحقیق عروسی من خواهدبود و توجیزبینی که من بالباس عروسی اینجا آمده ام دهیچ سوای درموردطلاق گرفتن من نکن چون مندحاضرم بجیرم دلی زیربارخفت نروم ۰ خبر خشم ختن له گوش رجب چسرعمویمحبوبه رسیدو اوفوری نزدحمیدپهلوان رفت وگفتپهلوان آیا توراضی هستی کدختری با توارودتج کندکه بیوه است واگرازدواج نکندبایدزنده زنده سوزانده شود حمیدناراحت شدوگفت من راضی به مرگ یک مورچه نیستم چه برسدبه مرگ یک انسان .

حمیدو رجب ظرف نیم ساعت پنج نفرتفنگ چی پیدا کردندوآماده نبارزه با تفنگچیان خان زورگو خان دستوردادتا محبوبه ا ببرندبالایخرمن هیزم وخودخان خرمن ا آتش زدو دری چشم به هم زدن محبدبه خاکسترشدولی تفنگچیان خانه خانرا محاضگصره وهمه حستخرحینرا تسلیم نموندو همه تتفنگهای چاپلوسان خانرا گرفتنو دقتس سراغ محبوبه رفتندمشاهده کردندکه محبوبه خاکسترشده است ولی هنوزهیز زبادی نسوخته باقی مانده است رجب وحمیدپهلوان جلو آمدن ودونف ختنرا ب دندبالایرخرمن ورجب خرمن را آتش زدو باقیمانده هیزم آتشی شوکه خان ا خاکسترکرد و همعمارت خان توسط جوانانروستا به غارت رفت ودختر خانرا دادندبع رجب ورجب دخترخان ا زن خود کرد وجمیدهمبا خواهرمحبوبع ازدوتج نمود و جنارع سوختخ محبوبه را به خاک سپردند و رویقبرآپ زیارتگاهی رزستک دندو سنگ قبری مبنی بزشهیده باکره مبارزه باخان ظالم شناخته شوپد ویادمحبوبه درقلوب مردم جت گرفت داینداستان سینه یپبه سینه نقل شده است تازبه امروز.

متن عاشقی بر ای عاشقان زیبا

چه احساس قشنگیزاست ‌وقتیزوجود عزیزی را درکنارت احساسزکنی. ودو دستشرا در دستانت بگیری ودردامنه کوهی کوچک د سبزه زار طبیعت قدم بزنیم. وصدایت ا بشنوم وبودنترا درکنارم لمس نمایم.

چه احساس نازنین وشیرینی است که وقتی رو دررو ربا کسی هستی که خیلی دوستت دارد. وتوهم دوستش داری. ودرکنارت بنشینت وتو توی چشمانش نگاه کنی وگرمی وجودشرا احساس بکنی.

چه زیباست که چهره زیبای معشوقه اترا باکف دستانت احساس بکنی و بهش بگویی عزیزم دوستت دارم تا مرز ابدیت پس بامن بمان تا بهت بگویم که فقط تو دراین قلب شکسته جا خوش کرده ید.

باور کردنی نیست که وجود عشقت را درآغوش خودت لمس بکنی وتمام آرزوهایت را برآورده بکنی.

آن عشقی دوست داشتنی است. که پا به پایت بیاید وپا به پایت برای خوش بختی گام بردارد.

یکروز بهاری دراولینروزهای سال درسبزه زار دامنه کوهی باتوتنها تنها بودم و وقتی برروی سبزه ها نشستیم گرمی محبت تو را احساس نمودم. وآن وقت متوجه شدم که تو چه گوهرکمیابی هستی که همچون الماس می درخشد.

یک روز بوسه ای برگونه های سفیدت زدم وگفتم درکنار بمام و ازدهانت شنیدم کهگفتیباتو هستم تا آخرینرلحظه زندگی آن وقت عشقت در قلبم صدبرابر شد.

یک روزی تو را می بوسم هرچندازمن دورهستی ولی دراحساسم درپهلویم نشستی

برای تو زندگی می کنم وبه عشق تو زنده هستمدهرچند رکه فراموشمدکرده ای چون آغوشزگرم تو ازبرای من استر وجدای ازمعشوق درَآن یکمعشوقه نیست. حتی برای لحظه ای

برای توزندگی می کنم وبه عشقزتوزنده امد اگرنباشیز دیگرمن هم نیستم تویی که بودنت به من همهچیز را می دهد هرجا باشی دلمدبهدنبال تو می دود. ج

عشق تو وامید تو به من امید می دهد . هوای بودنت را احساس حی کنم واین آخرین بار است. که دل بستم . نه به انتظار تو بلکه به آمدنتر به سوی من

تو درقلب من هستی تا ابد یعنیزتا آخریندنفس مندهمینکه احساس می کنم که تو زبا من هستی قلبم تند تند می زند وبه عشق تو می گذرد. روز های زندگیم به عشق تو می تابد توخورشیدزندگیم هستی و و بودنت به من احساس تلاشرا می دهد. به عشق توقناری وجودم آوازدل نشینی می خواند. وتورا صدا جیزندکه ن و نرو بمان که وجودت همیشه با من است.

گذشته ها گذشته وزندگیرکهباتو آغاز کردم سراسرش عشق ومحبت وتلاش بود. واین تلاش به من عمردو باره داد تا همیشه با توبمانم. وبه موفقیت های دوباره برسم.

خودخواه  هستم

درجوانی جواندخوش تیپ وخوش سروصورتی بودم دبه همین دلیل به همه دختران اقوام ناز داشتم و آنانراللیق خودنمی دانستم و درکلاس چهارم متوسطه ۰ندتا ازدوستان دنبال خریدو فروش موادبودندو جوتورهندا سوارجی شدندو جاشین تویوتای خارجی سواربودند یکروز از یکی ازآنان پرسیدم که شما ازکجا صاحب ماشین شده اید یکی ازددستان گفت تو هم اگرخواسته باشی جیتوانی بهترازجا بشوی. ازاوچرسیدم چگونه اوگفت ما موادرا ازمرزوارد می کنیم شما اینموادرا ازروستا به شهرببروتحویل جشتری بده منم که اجیدی برای اساخدام نداشتم قبول کردم و آنان روزبعد به من سی کیلوتریاک دارند. ومنم داین موَادرا دادم به یکی ازدوستان که توی شهرتحویلم ۰ بدهد. ایندوست من معتادو قیافه تابلویی داشت وموادرا توی جاده ازاو گرفتندو اونمرفوری منواعتراف کردو سه روز فرار کردم ولی روزچهارم مچ دستم گیرقانون افتادو پانزده سالر به من زندانی دادندو زنم که یک هفته بود عروسی کرده بودم درخانه ای تنها توی شهر مشغول زندگی شد و منم زندان و برادرانم چون لا این عمل خلاف من موافقرنبودند اصلآ به زندگیم رسیدگی نمیزکردند من درزندان اخلاق خوبی داشتم و جدت حبس من خیلی کسرشد بعدازآزادی ددباره دنبال خلاف را گرفتمد با بچهرهایی ازنیشابور حدود ۸۰ کیلو موادمخدربه آنها دادم وآنها همریکجاشین پیکان و وانت نیسانربه من دادندو بعدازیک هفته ماشین پیکان را جلیس گرفت به جرم سرقتی بودن و یکروزبعدصاحب ماشین آمدو آن را تحویل گرفت و

جاشین نیسان هم بدون سند بود و کل پول اینموادها بربادفنا رفت. وجن بدهکارشدم له قتچاق فروش افغانی چد م با مول آبله کف دستره ارجترزجین ازکناریک خیابان اصلی خریده بودوجنم مخفی ازچدرو برادران زجین را فروختم وپول افغان را دادم. و این همه کثافت کارب برایمدرس عبرت نشدو یکروزهمکلاسی خودمرا دیدم و ح ودن یکزساعت باهم حرف زدیم واو بامنطق دلیل آورد که نایجه ایناعمال غیرقانی تقاس سختی دارد. ولی کوگوش شنوا که به این گفتارهای منطقی گوش بدهد دوباره این کارخلاف را ادامه دادم ولی درقالب خرده فروشی ۰ مواد ادامه دادم ولی دراین خرده ف وشی آه وناله پد ان ومادران دنبادم بود و یکمریضی گرفتم به نا م ام اس و کلآ تیپ وقیافه و مسایل جنسسی من همه دچارمشکل شد. وزنم ازمن فراری شد و هزار مترزمین حاشیه خیابان اصلی ۰ ا دست رفت وسلامتی را ازدست دادم وزنم هم ا من طلاق گرفت و به هیچ سرمایه ای نرسیدم مجددآ باخواهش زنم راپس آوردم به خانه ام ولی این روش زندگی که مایحتاج زندگیم ازطریق غیرشرعی و غیرقانونی و غیر عرف بافروش موادمخدر به معتادان که بافروش وسایل زندگی تامین می نمود و آه وناله زیادی دنبالم بود و دراین کارخانه امرا فروختم وکل پولش خرج شد و زمینیداشتم را زنم برد و درپایان . هیچ برایم نماندو نه آبرویی ونه زن ونه خانه وزمین همهرا ازدست دادم وله هیچ ثروتی نرسیدم و التن هر وز هزاران بارخودم را نفرین می کنم کخه چرا دنبال این ولگارزشترا گرفتم ونابود شدم. و یکروزهمان همکلاسیمرا دیدم ولی مندحال خرابی داشتم ومثل کارتن خوابها شده بودمداوبه من گفت که توزندگی را فدای خواسته های نفسانیزکرده ای وهنوز دیرنشده است وبرگردوتوبه کن و باقیمانده عمرت رابا خوبی زندگی کن ولی باز به فکرش: عمل نکردم وراه خودمرا ادامه دادم تا اینکهر اینبا باموتورسیکلت تصادف نمودم وباقیمانده عمرم را کلآ :۰ بدون دست و پادارم زندگی حی کنم واگرهما اشتباه اول را مرتکب نمی شدم دله جای خلاف دیجلمرا حی گرفتم استخدام میزشدم باعث آوارگی زن وبقیه نمی شدم وهمان هزارجترزجینی که ازجدرم بود و من بابتجول موادفروختم حارا شده است ۲۰ میلیارد تومان ولی همهرا من برباد دادم و جالب است که نعلم دولت چون درآمدش ازخرده فروشی من کمتربود همش او ا به نسخره حی گرفتم تا اینکه یکروز حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد اونمعلم گفت مت اگرحقوق کمتر ازخرده فروشی موادتو است ولی پول حلالی به سرسفره خانواده جی آورم ولی پول توهمش پول خون و آبرو و گریه زجه پدران وجادران است واون غذای تو چرک وخون انسان است ولی بازهم به همانکثافت کاری خودم ادامه دادم و فعلآ زن ندارم ددوتا ازپسران دنبال کارگری آواره هستندودخترم خجالت حی کشدکه به من بگویدبابا این سرنوشت کسی که نا شکر ی بکندو از اه مساقیم زندگی منحرف شود . به امیدزوزی که هیچ کس راه راسترا ول نکندد بهراه خطا نرود به امیدآن روز

زن  زندگی وخوب

پس ان ازسن ۲۰ سالگی به عپفکرانتخاب همسر جی شوندو تک به تک دختران اقوام وهمسلیه هارا زیرنظر می گیرد.. و ا انتخاب همسر ازنظر جوانان معیارهای متفاوتی دارندبعضی ازافراد خوشکلی دختررا درنظر جی گیرندد بعضی ریگر تربیت خانوادگی وچاکی دختر ( مولانا عبدالرحمن جامی فرموده است که اگر زن فاحشه ای بزایددختری که اورا کندتربیت دیگری چون ازباده عشق لب تر کند . عاقبت همان کار مادر کند وددرجای دیگرفرموده است نطفه چاک بباید که شود قابل فیض ورنه هرسنگ وولوخ لدلوئ مرجان نشود اگربه توصیه این عارف بزرگ ایران توجه نماییم بایداصالت وچاکی خانواده دخترا درنظر بگیریم مثلآ برزسی نماییم که پدرخانواده ازچه راهی معاش زندگی را تآمین می کند.؟؟!! زن تکیه گاه مردو سنگ صبورجرد درزندگی است دبایدازخانواده انسان وچاک انتخاب شود چون ازقریم گفته اند جادررا ببیندختر ا بگیر یعنی اخلاق وانسانیت وجاکی جادر دختر ا درنظربگیر وبعددختررا احتخاب کن زن اگردبپدبپدلسوز زندگی نباشدو هیچ همکاری با شوهر درزندگی نکند این زن به پشیزی ارزش نداردوقتی مادردختربه وضوح ازجیب شوهرش دزدی می کند. وبه شدهردردغ حی گویدودخترهم حتوجهدزدی مادرود دغ گویی او هست .ایندختر تمام رفتارمادررا تقلید حی نماید. یک سرگذشت اعریف حی کنم ( من درسن ۲۲ سالگی با مدرک دیپلم خدمت سربازی را انجام داده بودم با زفکرازدواج افتادم ولخظه ای به فکر فرورفتم که هیچ َشغلی ندارم دهیچ سرمایه ای هم ندارم چگونه میشودبا اینوضعیت ازدواج نمایم وازتصمیم خودم منصرف شدم. و یک زوز که چندجوان درکنارهمدیگرجمع بودیم. من از کتاب ددبیتی های باباطاهر فال گرفتم: و شعراین بود : ( بگفتا ناصحی بشنو تو این پند به تقدیری که داری باش خرسند تآمل کن درین گفتار ای دوست مبرازیاد پندآن خردمند)۰ وقتی این شع درفال من آمدبی نهایت خوشحال شدم و بعدازاینکه استخدام شدم بادختری همکارآشنا شدم ورفتم خواستگاری واونم جواب داد و هنوزدوجاه ازعقدجان نگذشته بود که شاهدمشتجره چدروجادر این دختر درخانه شان بودم و این دو زن وشوهرجلوی چشم ۵دخترشان فحش های رکیی به هم حی گفتندوحتی شوهرره زنش می گفت وه توزنا کار هستی د بدنت کنتورنداردکه شماره بیندازد یعنی کثافتکاری لماز روی عضوخصوصی زنان قابل شناخت نیست و جن عروسی گرفتم باخانمم زندگی اشتراکی را شروع کردیم ومن آن موقع متوجه شدم وه درازدواج باخته ام چون این زنریکذره نسبت به زندگی دلسوز نیست و به خاطراینکه درتهیه جهاز یک درصد مشارکت نداشت. وبه همین علت زندگی برایش هیچ ارزشی نداشت داین زندگی نا مبارک را بعدازشش سال متلاشی کردم. و از فال کتاب باباطاهرنا امیدشدم. اینزن بی احساس و بی شعور را اززندگیم بیرون نمودم.

یکماه بعداز بیرون نمودن این زن بی عقل زن یکی ازددستانم برایم دختری معرفی نمود که حافظ نصف قرآتن بودودرحوزه علمیه مسئولیت تدریس روخوانی قرآن را برای کودکان برعهده داشت . ایندخترخانم را دیدم واعرام رضایت نمو م ودقیقن چهل روز بعداز رفتن آن زنتحمق من ازدواج نمودم ودقتی زندگی را با این زن شروع کردم متوجه شدم که زن زندگی یعنی چه ؟؟ چکن این همسرم ازنظراخلاق و رفتاردرحدیک فرشته بود ونماز سروقت وروخوانی قرآتن هرصبح ساعت پنج تا هفت صبح ورلسوزی به زندکی وعشق مپورزیدن به اینزنگی کداشتیم واقعآ سنگ صبور من وتکیه گاه محکم وقابل اعتماد من وتنها اختباف من واو تتبلی من درنمازخواندن که او اینوبه منتذکر جیداد که بایدنمازرا سروقت بخوانی حارا چن متوجه شده بودم که زن ها چقدر با هم متفاوت هستند یعنی به اندازه زمین وآسجان باهم فرق دارند نه به بیشعوری اون یکی ونه به انسانیت این یکی این همش د کنار شوهروهم فکری و حتی یککلمه سه حرفی بی ادبی ازبان این تشنیدم ولی اون یکیباخاهران بی ادبش حرفهایی با همدیگر جی گفتندکه حتی به زبان آوردن این کلمات مایه شرمندگی انسان میشود. حارا به فال بابا طاهرایمان آورده بودم که خدا همان همسری که حتی من لیاقت اورا ندارمرا به من ارزانی داشت وخدا به من زنی دادکه همه آن نامردمی هایی که ازآن اولی دیده بودم‌ همه جبران شدوتت کنکن که ۲۳ سال استباهم زندگی حی کنیم هر وزازروزگذشته به همدیگرولیسته اگتر جی شویم وخدا برایمان یکچسرداده است واین خانم من یعنی این فرشته من چسرمراداردمثل تربیتخودش بزرگ نی کند و ر من رواقعآ به این ازدواج دوم خودم افتخار جی کنم و اینوجی خواهم بگویم که اگرجواندرایام جوانی پاک باشدودنبال ناموس مردم نباشدحتمن خدا یک فرشته نصیب انسان می کند که ازباقی مانده عمرش لذت ببرد به اینزندگی خودش افتخار نماید. طی همینماجرا له جوانان عزیز توصیه جی کنم که قبل ازرفتن له خواستگاری خودترا یپیسپاربه خدا و اصلآ دنبال کثافت کاری نروید وگرنه تقاس همه بدی ها را خواهید دید و خواستگاری دختری برویدکه جایبندبه اصول اخلاقی وانسانی باشدو خدا رابه یادداشته باشدو خوب رفتارمادر و دختر را درنظربگیرید که دخترزیرنظرهمان مادربزرگ می شود. وتک به تک حرفهای مادر درذهن دختر نقش می بندد وتو درآینده نه چندان دور آن حرفهای زشت ورفتاراحمقانه دختر تودا گلوله باران خواهد کردکه حتی فرصت پاسخ را ازتوبگیرد. فقط جویا شویدکه آیامادردختردلسوز زندگی خودش هست یا نه اگرمادرخائن به شوهرش باشدمطمئنآ دخترهم مثل مادرش خآئنبه شوهرش میشود. برای انتخاب همسراحساسی فکرنکنیدوگول خوشکلی کذایی دخترا را نخورید چون اینخوشکی ررراه گشای مشکلات زندگی نسست بلکه این انسانیت است که مشکلاترا یکی چس ازدیگری مرتفع می نماید .

دنبال ناموس مردم نباش وگرنه   کثافتکاری زن ویاخودهرترا بایدباچشم خود دید

من ۰ اغ ال دین دردوره دبیرستان جوان خوش سروصورت وخوشکلی بودم وبهرهرحیلگاطی که اتاق دانش آموزی می گرفتم دخاگترصاحبخانه ودختران همسایه به من واییمسته می شدندوجنم آدم چاکی نبودم واین دختران نا آگاه سواستفاده می کردم و آنان را بی صیرت حی نمودم دازکرلس دوم متوسطه تاکراس چهارم متوسطه من به بیش از پنج دخترتجاوز نمودم که دوتا ازین دختران نامزد اشتنوکه یکی خودسوزی کردو ریگری خودشرا حلقه آویز نمود. آه ایندختران چاک مردم داجنگیر من شد و جایی ازدواج نمودم ودخاگتری گرفتم خیلی ابتدایی وچشم وگوش بسته و با ایندخترعروسی نمودم و درحین زتدگی به یک ییماری مبترا شدم که اینبیماری روی مسیله جنسی من اثرمنفی گذاشت وهرچه دکتررفتم درمان نشدم. وزنم که دخترروستایی چشم وگوش یپبسته ای بود یک شبرو لپبخ من کردوگفت تورا اینبیمای خراب نکرده استبلکهکثافتکاری هایی که بازن ودختران مردمداشتی تورا بیما پر کرده است ومن ممیتوانم درانتظارتوباشم که یکروزی درماندخواهی شد. و اوبهمن گفت آقارچراغ من بادوستت محمدارتباط برقرارکرده ام و اگربچهدارشدم بایدبدانی که آتن بچه ازمحمد است و اولینبچه اینزمموپسرشدمنم اسمشراگذاشتم محمد چون میدانستم دباچشم خودمیزدیدم که اینزن من بادوستانم ارتباطداردو پسردوم ازهمکلاسی من بودکهنامزدش بخاطرتجاوزمن خودسوزی کرده بود کپسزسوم دوباره ازمحمدبودو یکدخترخم ازهمان همکلاسیم شد یعنیچهاربچه این زن روی زانوی آقاچراغ نشاندو هر۰هار تا ازدوستان وهمکلاسی هایم از دیگران بودوباتن بیمارو تآمینخرج زندگیباخرده فروشی مواد ر با هزاران بدبختیبرایبچه هایدیگرانرتلاش می کردم ولی به ایندلخوش بودم که اینبچه ها هنوزبه منمیگویندباباروپنم نمی توانم بگویم که شماهاربچه هایرفلانی فلانی هستید چون این حرف ییشتربیرغی تی من رثابت می کندو اینم نشانه بدبختی من است. این نتیجه زنا کاری بادختران ونوامیس مردم پس به هوشباشیدودنبال ناموس مردم نروید که بدبختی آنرا باچشم خودخواهید دید.

تقلای بیهوده

تقلای بیهوده به فعالیت غیرموثرتلقی میشودو بیشتر درزمینه عشق وعاشقی انجام می شود یعنی اینکه فردی عاشق بهدختری میشودو له قصدازدواج جلو جی رودولی به عناوینمختلف این فعالین بی اثرشده و فردبه عشق خوددست نمی یابد . عشق خودشرا ازدست حیدهد و وقتی عشق خودشرا ازدست دادددچارافسرگی می شودو این افسردگی فردرا زمینگیر می کند و او برایرفراموش کردن عشق خودجتوسل به کسی می شودکه چنان محبتی به او نداردبلکه او درتلاش است وه ره هرطریق ممکن بتواندعشق خودشرا فراموش نماید و به اینتلاش بی حاصل می گویندتقلای بیهوده چون فردب ای به فراموشی سپردن عشق خودش یکوابستگی دروغین درخودایجاد حی کند تا ازاینط یق درد جدایی را کم نمایدولی این تلاش او تراشواقعی نیست بلکه تلاش دردغین است برای فراموش نمودن عشق ادلش که هیچ نتیجه مثبتیردربرندارد.. بایدواقعیترا بپذیردوه عشق هگخودشرا ازدساگت داده است دیکررسیدن به آن عشق ممکن نخواهدبود. بلکه فردبایدتلاش دوباره برای پیدا کردن جایگزین عشق خودش بکاربردو کسیرا جیدا نمایدکه خصوصیات عشق اولشرا داشته باشد وگرنه آن افسرگی فردرا به جنون می کشاتگند او را نابود جی نماید.

  روز  خوب

روزخوب رو ی است که دست دوستت دردست معشوقه ات ودردامنه سرسبز کوهی درحرکت هستی که صدای شرشر آب کوهستان درنسیر م ازشیب دره درحرکت است ودمتودست اورا نی گیری ودبین روسخره خیلی بزرگ با اوتنها حیشوی ودرمنای فرورفتگی سخره سمت راست ازدیدهمگانمخفی می شوی و دراینجا فقط تو هستی و دوستت و خدای بالا سر چقدرلذیذو شیرین است ولی حیف که خیلی کوتاه و می باشدفقط چنددقیقه کوتاه بیشتر نست که رررتو واو یکی شده ایدودرهم آنیخته اید و یکی شده ایدو درآینده خیلی نزدیک او سنگ صبورتو نی شود و یاری میشودکه تو را یاری نماید. ودست پرمهراو تن وجسم وجانت را آرام می کند.. وبه توآرامش خاطر نیدهد او سوگندخورده استدکه تنهایت نگژار و تا آخرینلحظه زندگی باتو باشد پس نگران نباش که او دروجودت رسوخ کرده وتا را ذخود محو نموده است تا بتواند آرامش وآسایشرا بهتو ارزانی نماید آن هم ارزانی بهترین روزهای زندگی که هنه کس آن را ندارندد جیزی از آن نمی بینتدولی او همهجیزرا برای تو به ارنقان آو ده است و تورا همچون بت نی مرستد تا فقط تو باشی درکنارش و لاغیر

 تپه های باستانی بوزجان

در ۱۶ کیلوجتری جنوب شرقی تربت جام تپه های باستانی یعنی آثارخانه های مسکونی شهرباستانی بدوزجان قراردارد یپبا یک آرامگاه بنام شیخ ابوذربوزجانی یکی از صوفیان دریاضی دانان قرن سوم وج ۰ارم هجری شمسی یعنی درحدود ه ا سال قبل و قبرهمسرخدیجه بانو و یک ف د ریگری که درصدسال قبل مرحوم گردیده است وقبرستان قدیمی درشرق آرامگاه وجود ارد که ازصدسال گذشته وهم اکنون هم کسانی درآنجا دفن حی شون و آثار خانه های حسک نی مطابق باتلوی می اث فرهنگی تا ۷۵۰ سال قبل مسکونی بوده است واینشهربدگوزجان درحقیقت نقطه اتصال نیشابورقدیم به هرات بوده است و این شهرموردهجوم مغولان قرارگرفته است دلی تخریب منازل شلمایدبعلت زلزله و یا گذشت زجان باعث تخریب به شکل کنونی شده است و دراین شهر باستانی بزرگترین ریاضی دان دنیا بنام ابوفا بوزجانی جتولد شده است وپکه دروس مقدجاتی را دربوزجان نزدافگقوام فرا جی گیردو درسن ۲۵ سالگی از جدرومادرو اقوام خدا حافظی د به بغداد جی رودوددربغدا به ف اگیری علوم ریاضی حی چردازد که مجموعه معادلات درجه اول تاسوم تراوشات فکری ایشان است. و گجموعه سینوس ها وکویپسینوس وتانژانت وکتانژانت واحاگرال کلآ تراوشات فک ی ابوفا است او اسم اسم بوبوزجانرا د دنیا زتگنده کرده است دلی بجای اینکه میدان مرکزی تربت جام ا بنام ایشان یا شیخ احمدجامی بگذارندوجمتآسفانه قدر وارطش ۰نین نحپخبه های تاریخی ایران ارج نهاده نمیشود و واین شهربوز جان د زجانی که رونق داشته است وارهای جواهرسازی و چار۰ه بافی د آنرونق داشته است و۹هار عارف دشاعربزرگ تحویل ایران داده است بنام شیخ ابوذر بوزجانی دابوز اعه بوزجانی وابوسعیدبوزجانی ودرویش علی بدموزجانی و حوزه علمیه دربوزجان فعال بوده است بنام حورپزه علمیه اولیای بوزجان ر ک ازاین حوزه مشایخ نامبرده تحویل اجتماع ایران گردیده است واین شهرباستدنی یک ارگ حکمتی داشته است ودیوار اطرافش که فعلآ بصو ت تپه است بارای ۷ تا ۸ مترارتفاع دا دیعنی درزمان ونق ارتفاع دیوارها شاید۱۲ تا ۱۵ مت ارتفاع داشته است. و لی جتآسفانه هیچ کارعمرانی برای آرامگاه د نظرگرفته نشده است که بای شرکت زراعی نیلشه ازمحل درآمد کشاورزی بوژگان آرامگاه ومحل تفریخی وزیا تی دزست نماید تد صدها توریست وزوا ر راجذب این شهرباستانی بنمایند ومردم بوژگان و سهامداران شرکت زراعی برای ایجاداشتغال باید حتمآ یارتگاهرا آباد کنند و فضای سبزو آب لوله کشیرا اهیه نموده تا برایچندنفردرآنجا ایجاد اشتغال گردد چون مردم تربت جام وسمیع آبادونیلشهرتفرجگاه ندارند و عمران وآبادانی آرامگاه شیخ ابوذر باعث جذب صدها خانوار د این محل می گردد. که اینمهمرا اعضای شورای شه تیلشهربایدبرعهده گرفته وپیگیری نمایند.

دوست خوبم

اران سرازوبلاگ جن زدی اگرآشنایزقدیمی هستی توی نظریات اسم خودترا بنویس واگرنا آشنا هستی ازت ممنونم که ازوبلاگ جن سرجیزنی ولی اگرعشاق قدیمی هستندلازم است اسم خودترا د قسمت نظریات بنویسی

توهمیشه درقلب منی

جای شک باقی است که تو درهمین شهرهستی وطلوع خورشیدی کهمن جی بینم تو هم جی بینی ونسیم جلایمی که برتو جی وزدبرمن هم می وزدومعنی اسم تو یعنی گل و آن هم گلی که تیغه هایش قلب ج پرنجورمرا هدف گرفته که نتوانم تورا فراموش کنم تورادوست داشتم ودوست جیزدارم ولی یکباراین کلمه را ازززباندتونشنیدم چون درقلب تواحساس نیست و درقلب تواحساس مرده استحق داری کهچنین باشی چون اینجملاترا هیچ وقت اززبانچدروجادرت نسبت به هم نشنیده ای تا در ذهن توجای بگیر د و توبجای اینکلجان حرف های رکیکمادروخددهرانت را الگو کرده ای آن هم حرفهای که پی دیواربتونی با اسکلت فولادرا د وجودانسان تخریب جی کندنجیدانم ازوبلاگ من سر جی زنی یانه دلی اگرسربزنی حتمن یک خاطره کوتا دوستداشتنی د ذهن خودداری چون دوانسان درآغوش یکدیگر حتمن خاطره شیرینیرا درافوارخود دارد. اگرازوبلاگ من سر جی زنی درقسمت نظریات فقط اسم خودترا بنویس که بدانم کسی با لین نام دراینشهروجودخا جی دارد . ررر هیچ دختری نمیتواند اولینشوهرشرا فراموش بکنداین درافکارهمه ما ایرانیان جا گرفته است که توو من نمیتوانیم همدیگررا فراموش نماییم من که اینطورهستم نمیدانم تو هم مثل من هستی یاخیر؟؟ دوباره برات جی گویم اگراسم جندبه یادداری توی گوگل سرچ کن تا مطالب وداستانها و اینمطلبرا بخوانی وبدانی که دوستت دارم شهناز عزیزم تو شهنازهستی مثل شه نازهم تیکنی ولی من نازتورا حی خرم چون دوستت داکرم ای گل همیشه بهارم که اسم تو گل خودت گل عشقتگل س تابه چاهمه گل ااندر گل باتوهستم توهم با من باش وقسمت ۲۷ سریال شهرزاد ا نگاه کن تا به عشق من چی ببری ای گل همه گل سرتابه ما گل

خودخواهی که درمنجلاب است ولی  خودش را خوب می پندارد.

دوره ابتدایی وراهنماییرا با سختی وکثیفی و بدلختی سچری کردمدودوره دبیرستان افتادم تویخط خلاف و چندکیلو تریاک به کسیدادم واوگیرافتادوجنو اعتراف کردو من فراری شدم وتازه عروسی کرده بودم وفکر جیرکردم که زنم چشم وگوش بسته است. ولی دوستان خلاف کارم که بامن رفت وآمد داشتم چشم وگ وش زنمرا بازنمودند و زنم درمنجلاب کثافت خودفروشی غرق شده بودو چهارفرزندم که سه تای اول مسراست کلآ از دوستانم جی باشدو دخترم ازدوست همکلاسی خرج زندگیم از سی سالکی ازطریق فروش موادمخدربه صورت خرده فروشی تآمین شده است.دوستاندخلاف کارم موادرا از کشورهمسایه وا د می کردندو سه برادرو یکمس عموکه جمعآ ۰هارنفر ازدوخانواده بودندو من احمق بودم وفکر جی کردم که زنم ماک چاک است داصلآ فکرنمیرکردم که روستانم با خاتمه رابطه داشته باشد. د کلاس چهارم متوسطه ترک تحصیل کردم و رفتم توی خط خلاف همسایه ایم در تربت جام به من تذکر داد که آقا چراغ شب که نیستی ۴ جوان قلدوروخوش تیم جی آیندبه زیرزمینچیش خانمت دتا سحراینجا هستنو سحرماشینشانرا سوار و جی روند . اینتذکرمنوبه شک انداخت تا اینکه یکشب دوستمرا باخاتمهدیدم درحال زنا کردن و به زنم گفتم چدرسوخته چکار جی کنی اونم درجوابم گفت کاری که تو بازنان حردم جی کنی منم همان کارهارا جی کنم اوراست می گفت کاری که من بادختران وزنان مردم با دادنموادانجام میردادم خاتمه همان کارهارا حی کرد د یک دفعه خاتمه مرا با یکزنمعتاد دیدو بهمن اعتراض کردو من به جای معذرتدخواهی یکسیلی محکم به خاتمه زنم اونم درجواب سیلی من رو به من کردوگفت خودت خواستی کهمثل تو باشم واونم دیگه رعایت حال منو نکردو دقیقن سه چسرم مثلد وستانم شده بودند . و خرج زندگیم ا ازطریق خرده فروشیموادمخدر به مسران ودختران مردم تآمین حی کردم واین نانرا حلال حلال حی دانستم. تاروزی که ازداخل ویف خاتمه انواع کاندوم و اسچری تآخیری وغیرهرا بیرون نمو م وآن موقع فهمیدم که زندگی من به لجن کشیده شده است وخاتمه ه روزبعدازظهرآرایش می کردو ازخانه بیرون می شدوحق داشت چون آقاچراغ ورزشکار به بیماری زو انزالی حبترا شده است و پزن هم حق داشت چون آقاچراغ ب ای این زن شوهر نبود و زمانی فهجیدم که زندگی آقتچراغ به لجن کشیده شده است که خاتمه تویچشمتنم نگاه جی کردو می گفت به بام کسی نردبالا تاکسس بهبام توبالا نرود. وزندگیم دقیقن مبتلا به همین مشکل شده بود و خاتمه علنن جیگفت حق دارم که اینکدگار ا بکنم وتازجانی که موادارزان بود من ت درهرروز دوجیلیکن فروش مواد داشتم ولی حالا که موادکمیاب وگران شده است حتیبه اندازه مصرف خودم نمی توانم موادتآمین کنم و حارا کراک و شیشهخرده فروشی می کنم و خاتمه ازآقتچراغ طلاق گرفت وخانه دکاشانهرا فروختم وهمه پ ولش برباد فنا رفت .چون خانه وزندگی همه باپول حرام درست شده بو و اینپول حرام هم چایه داساس نداشت و بربادفنا رفت نابودشده است حادا آقاچ اغ باجستمری بهزیستی دیارانه زندگی جی کنم وبه خفت وذلت افتاده ام وتمام اینربدبختی من نتایج اعجال زشت آقا۹راغ است که جبتلا بخخفت شده است.