عمر خودن را وقف کرده ام :
در فاصله روستای کاریز کهندل تا کنده سوخته که حدودآ ۲۰ کیلومتر است و جاده کوهستانی و خاکی و که حیوانات درنده ازقبیل گرگ و کفتارجلنگ در منطقه به فپوفور دیده میشد در سزشب که هوا گرگ ومیش بود در جسیر جاده مردی باریک اندام لا چیراهن صورتی کم رنگ و شلواری مشکی که ماچه هایزشلوار را لهداخل جوراب زده و لا کفشهایی کتانی چینی ساکی بردوش و تکه چوبی در دست تلتلو زنان تپه ها و سخر ها در پشت سر میگذاشت و همچنان به سمت ویرانه میرفت در این منطقه محروم و مرزی هرکس سعی میکرد کهزشب هنگام به سمت آبادی برود اما این مرد جایی آهسته و جایی گرگ دو میکرد و جایی لحظه ای می نشست و تارخستگی در کند اجا همینکه می نشست اطرافش را نگاه میورد تا مورد حمله حیوان رنده ای قرار نگیرد او همچنان میرفت و خانه ما تقریبآ در وسط مسیزش بود با لباسهایی خاکی و تن خسته و ساک سنگین و با عزم آهنین جیگفت جیروم برایش میگفتیم امشب اینجا بمان فردا اول صبح سر جاده بنان شاید کسی بیاید و تورا برساند او میگفت نه میروم تا اول صبح ساعترهفت سرکلاس باشم. آندهمددر روستایی سه کبلیلومتری جرز کنده سوخته برلیش میگفایم که شبانه رربین ایندهمه جنگل پسته کوهی دسترخالی و میاده و خسته یک روبا تو رو از مای در میاورد . اما او میگفت که خدا همه جه هجراه من است و نگهبان من است و او میداند که ۲۰ ویلو متر جیاده میروم تا الفبای زندگی را به شاگردانم بیاموزم و هر ساله هم ابلاغ همان روستا را میگرفت. سال بعد که به کتده سوخته نرفت لبااغ روستای مرزی بدتری را گرفت روستایزشرشری که از فلعه کک تا سرسرسری در نسیر هیچ ابادانی نبود و دپروستای ددرافتاده مرزی با جنگ گز و حیوتنات درنده ای ازقبیل گرگ و پلنگ وکفتار و خوک و غیره و اشرار و چافتجیان بازهم ساکش بردوش و فلصله سی کیلومتری از فلعه کک تا سزسگشری را حیرود و در این مسیر هیچ خانه بین راهی هم نداشت چوندر نسیرروستایی نبود که له آن جنا ببردد . برایش نیگفتم صملد چرا همش این. وستا ها تو سلبقه زیادی داری و بهرتو جاهای نزدیکتری ابلاغ میدهند ؟؟؟ چرا این همه دور. . در جوابم نیگفت که مندرسدادن به بچه های مرزی را بیشتردوستدارم و میخواهم از من خاطره ای در اذهان بچه های مرز بجاند که چ چنین کسی از تربت جام به کنده سوخته و شرشری میامد تا درس زندگی بما بدهد. خلاصه نه سال صمد معلم دورترین روستاها بود تا ۵رسالش تنام شد و آندبه زادگاهش چشنه گل چشمه گل جایز که جردمش گل هستند و اخلاقشان کل و رفتلگارسان گل است او سی سال را به جایان رساند ودر سال ۹۹ شمسی به درجه بازنشستگی تایل شد نردی از تبار استقامت و مقاومت و ایستادگی جردی که گرسنگی و تشنگی را در جسیرهای طولانی روستا تحمل کرد و تسلیم مشولات نشد برروی دیوار خانه اش در روستای کنده سوخته نوشته بود دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد. فقط همین چه سبهایی در این روستا که عیچ همزبانی نداشت آنان به للوچی حرف جیزدند تما ایسان فارس بود او سده بود فرزندی از فرزندان کنده سوخته. او جردی بود که با سی سانای متر برف راه مر خطر کتده سوخته با آن کردنه وحش ناک را گرگدو نیکرد و به سدی کحده سوخته پیش میرفت. خدا یسلامتی به چنین معلمانی بدهد که عمر خودرا وقف آموزش بچه های لیرانی میکرد
در خصوص مشکلات اجتماعی وحقوقی تربت جام
