او واقعآ شیرین ولذیذودوستداشتنی بود قد بلند پوست روشن وسفیدو لطلفت صحبتهای نازش همه وهمه دل را مسخر می کرد که به سوی او بروم و بدوم. ووقتی بهش میرسیدی جزمحبت و خوبی وخدمت دیگه چیزی ازش دیده نمی شد د و درعمق زمستان زمین پو شیده ازبرف ۱۵۰ کیلومترراه را می پیمود و و میآمدتا فقط کلبه سردو بی روح مرا روشن وگرم بکندو بگویدنامرد منو تنها گذاشتی تادرچنین روزی بکوبم و بتازم و بیایم تا شبی ازبوی توخودم را سیراب کنم ولی حیف که فقط یک شب است وفردای و بعدبایددرعمق تاریکی کلبه کاه گلی بسوزم واشک بریزم به یاد شب گذشته که دوباره معلوم نیست تکرار شود یاخیر و وقتی که بقچه خودم را می بندم که به سوی تو بیایم نه ازسرزنش مادرو نه ازسرزنش پدرو برادران باکی ندارم چون درآن شب فقط تورا دارم مرحم زخمهای چرکین خودم را وبه مادررشوه میدادم که سکوت کندو به پدربه اندازه تامین موادش پول میدادم تا شبی دوباره با توباشم ازناحیه اوسرزنش نشوم نمیدانم چرا درقبال بدی وبی مهری که اوبه من کردوتنهایم گذاشت با ز من شیفته او بودم و همه لذایذ دنیارا دروجوداو می یافتم وهیچ مردی را نمی پسندیدم و همه چیزرا دروجوداو مشاهده مینمودم ردم مادرم میگفت دختراورتورا بیرون انداخت درجوابش میگفتم نه تو منو ازاودورکردی چون معنی عشق دوست داشتن ومحبت ا نمیدانستی و تومادر جان به او به چشم یک مردی می نگری ولی من به چشم یکفرشته به اونگاه می کنم ولذایذ دنیارا دروجوداو می بینم وفقط من میدانستم که لذت با او چقدرلذیذ است که این لذت را درهیچ کجا وهیچ جامن ندیده ام وهما لذت است که پانزده کیلومترپیاده در ۳۰ سانتی متربرف به سوی اوپر می کشم تا به او برسم ووقتی پهلوی او مینشینم تمام دنیا درجلوی چشمانم هویدا میشود ودرودیوار و همه جیزفقط اورا صدا میزنتدتابه سویم بیایدو وقتی او جلویم قرار میگیرد گرمای وجودش از فاصله یک متری به من نفوذ وتن سردو بی روح مرا بیدار می کند.تا فقط به او بنگرم.. او احساسم را بیدارا وزنده می کند.