پسرمظلوم آقای خان( کاظم خان)

آقای خان د اوج قدرت بودو تصمیم گرفت پسربزرگشرا زن بدهد همسرآقای خان خودش دختر خان دیگری بودو خودهرش هم همس رخاندیگر مادر پسر خودهری اشت که زن یک خاندیگربودکه یکدختربزرگسالداشت دیک چسربزرگسال دوخواهرمخفیاته آقای باهم ارتباط گرفتنو باهم عهدوچیجان یستند که دخت چسران یکدیگررا به همدیگربدهند و دوخواهر به هم نزدیکتربشونوند. واین ازدواج سر گرفت پسرآقای خان بادخترخاله اش باهم زدواج کرد.ندو دخترآقای خان همباچسرخاله اش بعدازدوسال عروسی مهمی گرفتتد و پسرخاله ها بادخترخاله ها رسمن زنوشوهر شدند. پسر آقای خان تنها بودو هیچ ب ادر بزرگتری نداشت ولی برعکس همسرش ۵ تا۶ برادر گردن کلفتداشت و رراین زن به تفپعدادبرادران خودحی نازید و بعضی وقتها برای چسرخاله اش که شوهزش بود خط ونشان حی کشیدولی ِمآقای خان آدمرباغی ت وقوی بو و برادرانمفت خودپر نوعروس د مقابل ذآقای خان قدرت عرض اندامرا نداشتندچون آقای خان همه آنانرا سرکوب حی کردو سالها گذشت پسر آقای خان صاحب فرزندنشدو یکروز آقای خان مریض شدو فوت کرد. وپسر ناز پرورده ختپان تتهاشدو اوبرادری داشت خیلی کوچک که کاری لپازاو برنمی آمدو پسرعموها هم همه معتادشدندو به گدایی اقپفتادند ب ادرخامم های کاظم خان تک چسرآقای خان بافوت شوهرخاله دست زوربه کاظم خان میزدند. وکاربه جایی رسید که ۵ ب ادر خواه شانرا ازخانه کاظم خان بیرون کردندو به خانه خودبردند. و وساطتت اقوام ودوستان به جایی نرسید و کاظم خان تنها شد. و زندگی پدرش بامرگ متلاشی گردید و آنان محبورشدند که روستارا ترک کنندو کاظم خان یک خانه پدری درشهرداشت که ب نتوانست درآن ساکن شود چکن وراث مفت خور ادعا کردند که بایدخانه فروخته شو سهم هرکس پرداخت شود ماد کاظم خان ازاملاک پدرش سهم زیادی داشت ولی چیززیادی به کاظم خان نرسید. چون یگپسردایی گرگیداشت وهبلبت همه سهم ارث عمه اش کهمادرکاظم خان بود یک ماشین پیکان رع کاظم نظلو اد ازش رسیدکل ارث را گرفت ویک قطعه ۴۰۰متری زمین هم بع برادرکوچک واظم خاندادو اونم به خورد برادرکوچک رقپفت وکاظم باد آمدناچیزی موتجه شدو حتی خانه وسرچناهی نداشت به خانه خواهرش پنابرده بود. ودآنجازندکی ننهایی خودش اسپری نی کردو یگجسرعمو داشت که آدم سرشناسی بودو دوتا ازخواهران کاظم خان را به پسر انش داده بود . واون هم زیادبه فکرسروسامان گرفتن کاظم خان نبود. چون قصدتصاحب هم اموال آقای خانرا داشت کاظم مظلوم همیشه درخیابان شهردیده می شد که با قیافه افسرده قدم نیزدو پسرخاله های بی ادب مفت خورکاظم خان تاروزی که وضع کاظمدخان خوب میامدندو س سفره مینشستند و یکیلو گوشترا یکجا نیخوردندوحارا کهگله گوسفندبربادفنارفته است. حلا کهکاظم خان سفره چرب وپرگوشتیندارد انگارکههیچ نسبتیباهم ندارندو زنشرا ازاوگرفتنوو پسرخاله مظلوم راتتها گذاشتند. برادرکاظم خان که فردتحصیل کرده ای بود. ب ای س وساماندادن کاظم خان هیچ اقدامی نکرد چون می ترسید که اگرکاظم خان سرو سامان بگیرد سهم کاظم خان راهم بای بپردازد. و اوهم ظالمی شده بودعلیه کاظم خان مدت ده سالکاظم خان لدون زن وهمسربهزندگی مظلوجانه خودادامه داد تا اینکه از جوش وناراحتی سکته قلبی ک دو فوت نمودو حالا برادرکوچک کاظم خانبه آرزوی خو رسیده بود چون سهم الارث مادرشرا به تنهایی تصاحب ک دوحیاط پدزش را فروخت وپولش را به جیب زد. و د آمدچاه عمیق کشاورزی هم فقط نصیب او شد و کاظم خان درمظلکمیت و افسردگی وحیرانی اینجهانرا ترک ممودو به جهانباقی کوچ کردو زندگی سراسر غم واندوه کاظم خانبادردورنج به پایانرسید بدون اینکه بتواند حتی یکشب درایام تتهایی درکنارهمسرش زندگی نمایدو پسرخاله های بی شرف هم خواهرشانرا تنها کردندو همکاظم خانمظلومرادرتنهایی رهتا نمودند. این سرنوشت کسانی که فقط بهقگفکرسیرکردن شکم خودهستندو له همه محبت های دیده شده ازناحیه یکفرد عاقلپشت چامیزنتد و حتی زندگی اطرافیانرابرایرخواسته هایشیطانیبربادفنا نیدهندچس کفتاران اطراف خودرا خوب بشناسیدرومواظابزندگی خودباشیدچونکفتارفقطبهسیرکردن شکم خودفکر می نماید.

مرد عقده ای  وبحران     بدبختی مردم

ا پو می گوید درخانواده پرجمعیت زندگی میکردکه پدرش ازطریق نوشت تعویزودعا برای مردم خرافاتی زندگی سختیرا سپری می کرده است و حتی قدرت خریدیکلامپ برق برای روشنایی نداشتیم واگرروزی کسی ب ای گرفتت دعا نمی آمد ماهیچ درآمدی نداشتیم. ودربدبختی زندگی می کردیم وزندگی سختی داشتیم.. و من ۱۵ ساله بودم که حتی برای خریدیک جفت دم پایی پول نداشتم و لهعلت فقرمادی وبا گرو سارقان جاده ای شدم و خان گروه ما آدم قدرت مندی بودو راه زنی زیادی انجامداده بودو به قدرت زیادی رسیده من دربین گروه راهزنان من ازهمه بیشترسوادداشتم نه تحصیلات دانشگاهی بلکه درحد خواندن ونوشتن یک شب خان گروه همه مارادعوت نمودو بهمن گفت کهصگقصدارتگند علیه حککمت شورش کنند من خیلی ترسیدم تا جایی که سلوارچینه بسته من با ادرارمدخیس شده بدپود.. این شورش آغاز شد و ماتوانستیم نیروهای حککمتیرا شکست بدهیم حالا من ۴۰ سال سن دارم و خان گروه ما مریض وفوت کردو من مدعی جانشینی خان شدم داعضای گروه به من رآیدادندو من شدم رییس گرو۶ه وقدرت کشورا رعدست گرفتم ولی ظرفیت نداشتم وطولی نکشید که دراوج قدرت قراررگرفتم وبرای تثبیت قدرت گر وهایی که خان گذشته تشکیل داده بودرا تقویت نمودم و قدرت بالایی پیدا کردم ولی من لیاقت ریاسترا نداشتم و به همین علت به جای تآمینرفاه برای مردم اقدام به تشکیل گروهایی بهنفع خودنمودم و باعث بی ثباتی درکشورهای دیگر شدم تا اینکه همه کشورهای صدمه دیده باهم منحدشوندوهمهگروهای منونابودکردندو من دراین ریاست شکست خوردم واین شکست اسباب بی اعتمادی نسبت بهمن را دراجتماع به وجود آوردوجردم قیام نمودندو ریاست من باشکستموتجه شدو بهدست مردم اسیر شدم و دوباره منومحاکمه نمودندو قتل حکومتی ده هزارنفراعدامی بهگردمم افتادو مجازات را ازخودم پرسیدند و منم خورده شدن به وسیله کفتارا پیشنهادنمودم چون اعتقادداشتم که گوشت وپوست من شکم حیوان گوشت خواری را سیر می کند. و مرا انداختندتوی قفس کفتاران و ظرف چنددقیقه بوسیله کفتاران دریده شدم وگوشتم خورده شد ه بود و استخوانهای مرا در گودالی انداختندو روی آنها خاک ریختند. وبساط ریاست مرد عقده ای به پایان رسیدوملت آزاد شدند و سرنوشت خودرا به دست گرفتند وحالا به همه توصیه می کنم که اگرظرفیت نداریدمدعی ریاست نباشید. چون این ریاست شمامایه درد سر براتون خواهد شد. وشمارا نابود خواهدنمود. پس به هوش باشید.

روستای بخش سمیع آباد تربت جام

بخش سمیع آباد که فعلآ سمیع آبادبه شهر تبدیل شده است که ۲۶ روستارا تحت پوشش ق اردارد ازقبیل وستاهای رحمت آباد واسلام آبادو حسین آبادو قاسم آباد وحیانو وعلی آباد و الله آباد وتحمدآباد و سلطان آباد و حسن آبادقشه و آقابیک واسماعیل خان وجیش جست خاتون آباد و شهرستانک وقندک ووکیل آباد و صاحبداد و حاجی اجان یادگارعلیا ویادکاریفلی و سیدآباد و محمدآباد و ملو و قلعه گک وقشه وکلاته صنم وجیخک این ۲۷ روستا گ چیزی درحدود ۹ هزا نفرجمعیتدارندو ۹۸ درصداین جمعیت از شاخه تیموری وطایفه قلعه کاهی هستندک روحتنی قابل اعتماد اینمتطقه حاجی مولوی امین الله بز رگر می باشدو معتمد این ۹ هزارنفرجمعیت قلعه کاهی حاج احمداربابی است که این دوشخصیت برجسته منطقه سمیع آباد تا حالا توانسته اند اتحاد بینم دم راحفظ نمایندکه هیچ درگیری طایفه ای تا حالا نداشته ایم. واینباعث افتخار جمعیت چایین جام است که شخصیت های باسوادو عالمیرهبری اینمنطقهرا برعهده دارند و واقعن آگاه به مسایل اجتماعی وفرهنگی مردم می باشند و به همین علت تا کنون توتنسته اند بادررایت و منطقیزوعاقلانه رفتارنمایندو خدجات خوبی ازقبیل دبیرستان شبانه روزی و خدجات دیگریرا برای مردم مهیا کرده اندو مطمئنآ ازاین به بعدهم توانایی فکری و فرهنگی وتجتماعی خوبی خواهندداشت تا مردم مح وم اینمتطقه بهحق وحقوق قات

)رضا صمدی  معلم بی گناه)

اوبایدجتولد ۱۲۴۶ تا ۴۸ باشدو د ر چهاردهم آبان ماه ۱۳۶۹ با مدرک دیپلم اتومکانیک استخدام نهضت شدودوره لازالعلیم را پشت سرگذاشت وسال اول معلمیش یعنی سال ۷۰_۷۱ معلم کلاس پنجم ابتدایی درروستایی شد که ۱۵ کیلوجتر پیاده روی داشت و او حتی درروزهایی کهزمستان ۵۰ سانتی متربرف آمده بود او با کفش های کتانی سفیدچینی دربرف وکولاک خودش ا به کلاس درس میرساند چون عاشق تدریس ومعلمی بود. .ما درروستایی معلم بو دیم که نه آب لوله کشی داشت ونه مدرسه جدیدو نه برق ونه گاز نهجاده شوسه بعضی روزها که مینی بوس آقای ایازی ازتربت جام دیر حرکت می کرد ویا جاده پوشیده ازبرف بود فاصله ۱۱۰ کیلوجتری تربت جام تا کاریز کهندل رچندساعت طول می کشید وحدود اذان مغرب به کاریز کهندل می رسیدیم ومردم به ما هشدارداده بودند که درمسیرجاده پیاده روی ازکاریز کهندل تا روستای انجیرخطرحمله گرگ وکفتار وجوددلگارد و یکروز که دم غروب به کاریز کهندل رسیدیم ما ۳ نفر ت ویتریلی تراکتورنشستیم به روستای انجیر آمدیم. ولی خدابیامرز رضا صمدی گفت من توی تریلی تراکتورسولگار نمیشوم واو جاده پرپیچ وخم نیمه کوهستانی پ وشیده ازبرفرا پیاده آمدودقیقن ساعت ۹ شب به مدرسه رسید مدرسه روستای انجیر متشکل از۴ اتاق بود که ۲ اتاق کلاس درس بودو یک اتاق استراحت معلم یا معلمان و یک اتاق هم انباری بود. که درسال ۱۳۴۰ ساخته شده بود و دیولگارهای کلاس ها واتاق استراحت گچ شده بود وسقف اتاق را با پال چوبی وتخته کوبی شده بود. مرحوم رضا صمدی صمدی ازحق نگذریم اربقیه معلمان پاک تر بود. و اوترانه های آغاسی راحتی ازخودآغاسی قشنگ تر می خواند. و نجیدانم چرا درسال بعدی تحصیلی بع رضاخدابیامرز کلاس ندادند یعنی اخرتگاج ولی او سال بعدبادوستانش بهروستای استای سفلی رفت تا مادرپیرو خواهرمعلمدمریضش متوجه اخراج او نشوندونگرانی برای آنان درست نشوند و اودرهمین سال به معلمان هم نشین بودو بهمعلماندهم کمک می کردو معلوم نیسترکهچرا یک جوان پاک واصیل واردباندخلاف موادمخدر شد و بعداز یک ونیم سال دستگیرگردیدودربهارسال ۱۳۷۷ شمسی درروساگتای نیل آباد بهدار آویخته شد قلب مالاجال ازعشق به معلمی خوراک مارومور گردی خداونداینجوانچاک بپرا بیمرزد که ترانه های آغاسی طنابی برگردنجاکش گردید

مبارزه با ارتش سرخ شوروی

با شهادت داوودخان ریس جمهورافغانستان توسط کمونیست های کافری که با توسل بهحزب توده کمونیست شده بودند علیه رییس جمهورمسلمان افغانکودتا کردندو سردارداوود به همراه شانزده نفرازهمسرتا فرزندان به شهادترسیدندو قدرتدرکابلرا یکی ازکودتا گران کافرکمونیست به دست گرفت. ا او به محض اینکه قدرت را به ددست گرفت میدانست که مردم مسلمان افغان دین وآیینکمونیسترا قبول نمیکنند و شوروی برای اینکه بتواندمعادن غنی کشورافغانستانرا غارت نماید لذا ارتش سرخ شورویرا به افغانستان س ازیر کرد یعنی دومین ارتش مجهز دنیا به مقابله با مردم فقیرو بی سلاح آماده شدتغییرات دستورات اسلام وجایگزین آیین کمونیستی درجامعه ومدارس افغانستان باعث تحرک شدیدی دربین مردم علیه حکومت کمونیستی شد ومردم بهمبارزه علیه این حکوجت برخاستند.ولی بدون اسلحه وتجهیزات جنگی آنان توانستندبافروش کل سرمایه خود یک اسلحه قریمی جنگ جهانی دوم بخرند مثل تفنگ های ده تیرانگبیسی و پنج تیرگرینوف ودیگرسلاح ها ومردم میدانستند که با این سلاحدها مبارزه بانیروی زمینی ونیروی هوایی ارتش سرخ کارآسانی نیست ولی آنان نامید نشدندو خیلی زود جتوجه شدند که می بایست با اتحاد دسته های چندده نفره علیه کفرتشکیل بدهند ییشترمردم ازشدت ظلم کفار ازکشورخارج وبه ایران وچاکستان ودیگرکشورها پناهنده شدند ولی دست ازمبارزه برنداشتند۰واین مردم سخت کوش دشجاع آنقدربه جنگ علیه کفار شوروی ادامه دادند و شهدای زیادیرا تقدیم کردند و رکاررا به جایی رسانوند که ارتش شوروی با کجال وقاحت وشرمساری از افغانستان فرار کردندو هزاران کافرکجونیسترا به جهنم فرستادند طبق اطباعات تاریخی مردم افغانستان ازنسک سکاهای جنگجوی قبل ازمیلادمسیحرهستند که شجاعتشِان مثال زدنی است واینان هم از ثابت کردند که حاضرندجان فدا کنندولی دین وآیین وسنتهای دینی خودرا حفظ نمایند وموفق هم شدند. خدا همه شهدای مسلمان افغانستانرعلیه کفر شوروی را بیامرزد که تسبلیم دشمن نشدندو لعنت برهمه کشته شدگان کفارکمونیست های شوروی که به جهنم رفتند

سفره سخاوت جمعه خان رسنمی (روستای چشمه انجیر)  صالح آباد

اسم اوجمعه خان بودو اسم همسرش هم خاتون بود این مرد بلوچ ساکن د روستای چشمه انجیر دربخش جنت آباد بود او تنها کسی بود که درب اتاق پذیرایی او به روی مهمانان تازه وارد د د به روستا باز بودو همسرش بهترین آشپزی را داشت وخوشمزه بود ن غذای این خانواده بلوچ زیردندان هرکسی که یکباردرخانه اش مهمان شده است حتمن به یاددارد شغل جمعه خان دادامداری سنتی بود و تجارت قالیچه دست بافت و بیشتردرآمداین خانواده صرف پزیرایی ازمهمانانشان می شد این روستا پنج معلم داشت با ۸۰ نفر دانش آموز و ر روستا آب لوله کشی نداشت دبرق کشی نبود وگازوجاده آسفالته وشوسه هم نداشتورفت وآمدبرای معلمان برای تآمینموادغذایی کارآسانی نبود ولی این ۵ معلم درهرهقفته حداقل دوشب دعوت این خانواده بو ندو شب هایی کهدعوت نبو ند همسر جمعه خان رستمی ب نج بامرغ بریان به اتاق معلمان می فرستاد تا معلمان گرسنه نخوابند وررسال تحصییلی ۷۰ تا ۷۱ من به خپهمراه ۴ معلمدیگربه نامهای رشیدرشیدی ورضا صمدی دعلی محمدرخش خورشیدی د مجتبی گل محمدی معلمان اینروستا بودیم واگرخانواده جمعه خان ستمی درروستای انجی نبود ما معلمان درفشا موادغذایی بودیم ولی ختنواده با اصالت ومعتبر همسایه دیواربهدیوار مدزسه قدیم روستای انجیر بودند و بیشتراوقات غذای این معلمان ازطریق خانواده جمعه خان رستمی تآمین حی شد د صو تیکه نسبت به دیگران ازثروت کمتری برخوردار بو ند ولی سخاوت داشتند. وخسیس نبودند و جمعه خان یکدستگاه موتورسیکلت ایژ داشت که آنرا ازمعلمان برایرفتن بهحمام جنت آباددریغ نمی کردو سویچ موتورسیکلتش روی آن گذاشته بود که اگرمعلمی به موتورنیاز دارد ازجمعه خان طلب موتورنکندو سدیچ بتاباندو موتوررا روشن وکارشرا انجام بدهد .خداوند به جمعه خان رستمی ازغیب سرمایه بدهدکه اصلآ محتاج به کسی نباشد که مردی بو به اندازه مردی خودش همت داشت وسخاوت داشت فکرممی کنم کارمنداداره ای ازصالح آبادوجنت آیباد که نتپنان وممک جمعه خان را نخورده باشد ییشت وارمتدان درمآموربپیت ره روستدی رخش جنت آبادمی دانستند که وقتتها رایدبروندبه خانه جمعه خان رستمیز تاچذی ایی جانانه بشوند خدا این مرد سخاوت مندرا تا صدسالگیزنده نگهدارد و همیشه سالم دس بلندباشد که مردی جانانه بود وسفره سخاوت ایشان جلوی ییشترمردم پهن بودوارخوان زز خانه جمعه خان اپتغذیه می شدند