پدر نامسلمان وبی رحم
وضع زندگی ما خوب بودتا اینکه پدرم معتادبهرهروئن شدو همهچیزشرا فروختدودود کرد و بهگدایی دست زدولیپول گدایی جوابگوی تامین موادش نبود. و ما چندخواهربودیمرکه از۱۸ شروع می شد تا ۱۳ سالگی و مادرم لباس مردمرا می شست تاخرج زندگیما تامین شود دیگرهیج راهی برایپدرم باقی نمانده بود او به فکرفروش من برآمد و من با این پیشنهادش مخالفترکردم او هم باچاقو دست چپم را از مچ تا آرنج پاره کردکه خون ازآن فواره میزدبا سرو وگریه ام همسایه ه ها باخبرشدندو منوبیمارستان بردندو زخمرا پانسمان وزخمدرمان شدو درهنین حین نیروهایکمیته قدیمدرحالگشت زنی بودندکهمتوجه جنایت پدرم شده اورادستگیرو زندانی شد تا اینکه او اززندان بیرون آمد ودوباره رفتدنبال اعتیاد و مجدد ازمن خواست که با یکمردنیانسال قاچاقچی ارتباط برقرارنمایم تا موادش تامین شودو مندکه از چاقوکشی اوترسیدم و به خواسته پدرم تنردادمراو مرا برد درب خانه یک خرده فروش موادوتحویلشدادو گفترایندختردرقبالرپولرموادخدمت شما باشد و اون حرد خردهرفروشربا استقبالرمنو چذیرفترودست راگرفترومنوبردداخلرحیاطو خانه اش اوتنها زندگیرجیرکرد ازش سوالرکردمدکهرزن وفرزندانتراوگفت زنم که تو هستیوفرزندهم ندارم جدت سهرماهرمن زن غیرشرعیداینمرد بودم تاراینکهنادرمدآمدودرقبال مقداریرپول مرارازجردخردهرفروش تحویل گرفت وبردبه خانهراش ودرسن ۲۰ سالگی جرا به نام دوشیزه به یکجواندچاک مردم غالب کرد و اون جوانپاک وقتی ازبیوه بودنمدمتوجه شد زد زیرگریه که چرا بعدازاینهمه بدبختیرکهخواستمباریکدخترازدواج نمایم سرنوشتمراین شداینجواندچاک مردم دچارافسردگی شد و به ناراحتی روحی وروانیحبتلارگردید. وسرنوشتشدرجامعه خراب شد و مسبب اینجنایترهم جنربودمدکهربایدبه اوجیرگفتمدکهدوشیزه نیستمروازترس جادرم مجبورشدمبهدجواندجردمدروغربگویم و اشکندامت من تاکنون سرازیر است.
در خصوص مشکلات اجتماعی وحقوقی تربت جام
