دختر خائن
اسم زمانداولدندمریار بود. ولی بعدآ اسمدخودمرا عوض کردممدوگذاشتمد اوینا که هیچ معنی نداشت تحصیلاتدوره ابتداییروراهنناییراردخترحقگفیف وجاک بودنم به حدی کهدها خواستکپگارداشتمد ولی به هنهجوابررد دادم وگفتم که فقط پزشکیمرارباید بگیرم. دورهرد متوسطه یک هم کباسیداشتم که با اوخیبملیدوست شدندگم وبرای حل تمرینات ریاضی به خانهردوستم میرفتم ۰ت د ردز با هم صمیمی شدیم او فیلم های خیلی زشترا تویزویدئو انداختدوجنم بادیدن این فیلم های مبتذل سرنوشتدحنو عوض کردو طدپوری تحت تآثیر قرارگرفتمدکه چرده حیا به کلی ازجلویز۰شمانم برداشته شدو درنیمهرهای سال اول جنتوسطه بودم که به فکرددست چسرافتادم وددرمسیرجدرسه به یکچسرآشنا شدمدکه اویک موتورچرشی داشت ویکردز وه جنوبادجوتوزش برد بیرون نحوه جوتورسدازیش آتقدرهیجانی بود وهردیگه نتوانستم با اوبیرون نروم واو جنوبرد بع کوهستان اطراف شهر و او با خودش یک بطرجشروب آورده بودو به جنم داد آنقدرجبدجزه بود کهرخالت تهوع گرفتن دبی او بعدازخوردن مشردگوب برایم آب میوه دادو بدمزگی دهانم ازبین رفت و۹ندرقیقه بعدیک حالتی به مندست دادکه بدترین وارها راربدون شرنم حیا انجام دادم و دوستجسرم توی گوشی خودش فیلم های جباگتذل ذخیره کرده بود این فیلم هارا برایم نشون دادوجنم کهحال طبیعی تگندلشتم دقیقن همان اعمالرا انجام حیدادم واینحزپرکات دوستمرا تحریک کردو من درایتروز سرنوشت آیتگنده ام را نابود کردم. لی دوستجسرم به من قول دادکه بامن ازدواج حی کندولی درپایان سال تحصیلی اودست ردبرسینه ام زدو گفت که توخیلی بی حیا هستی ومن بادختر بی حیایی مثل تو ازدواج نمی کنم. با شنیدن این حرف دنیا روی سرم خراب شد رلاهاش دعوا کردم اونم گفت وه من تورا واداربه عملی نکردن خودت ظرفیتنداشتی ومثل بی همه۹یز ها خودترا لخت کردی دبهدریا زدیزوحارا که غرق شدخ ای بامن دعوا میرکنی وحرف زشت می زنی من که دیگه دوشیزه نبودم بفکرراه و۰ارهربووم و یکی ازدوستانم گفت که این تاراحتی نداردبروچیش متخصص زنان اوبرات حیگه ۹کاربکنی منم بامادرم رفتم نزدپزشک حادرم با چزشک حرف زد و او آدرسی به مادرم دادد در مرکز استان وگفت کهرهزینه اش ۱.۲۰۰۰۰۰ توجان است من این پول را نداشتم پدرم گفت جن میدهم این پول را منم به همراه پدروجادرم رفتمربه سشهرستان ریگری وجستقیمرفتم مطبدکتراونپ به مندرندبت دادبه بعداز ظهربعدازظهررفتیمربلرضلگایت چدروجلدرم عمل را انجام دادوهمگی صبح روز بعد به شهرخودجانمراجعت کردیم دقیقن ۲ ناه بفگعدبرلیمدخولگاستگار آمد وبا اسم دوشیزه ازدواج کردم وشب عروسی هم کلاه گشادی سرداماد گذاشتم مادرش مشکوک گذاشتم جاررش باریدن دستمال مشکوک شدولی به هگخواطرچسرش ۰یزی نگفت. ولی ازلین صداقت وجاکیردروغیندر طول ۶ سال درعذاب بودمدتا اینکه شدموهرم منوطلاقز داد و برگشتم به خانه پدر. و بعداز یکجاهربرگشتم پشت پنجره خانه شوهر به او گفتم که می خواهم برگردم به زندگی او دست رد به سینه ام زد و منو بادنیایی ازکثافت تنها گذاشت. تا در جهنمی که خودم آتشش را شعله کرده کرده بودم بسوزم تاخاکستر بشوم
در خصوص مشکلات اجتماعی وحقوقی تربت جام
