تباهی زندگیم ناشی از اعمال پدرم بود
پدرم خان زاده بود ودروستازندگی میکردیم وزندگیخیلخوبی داشتیم تا اینکهپدرم آهنگ شهر کرد ودرشهریک خانه ۲۸۰متری خرید و ازروستا مهاجرت کرد به شهر ود رشهرشغلی نداشت چندماهیباپول پس انداز قبلی درشهرزندگی خوبی داشتیم وپدر ماشین کامیون داشتداشت ودر کاربا کامیون درجاده ها پدرمرا ازمسیر زندگیمنحرف کردو او دنبال صیغه بازی و مصرف مواد افتاد اونمدمواد ازنوع هروئین طولی نکشید که پدرم هردوماشینکامیونرا فروخت و وسایل با ارزش خانه فروخته شد و ب ایتامینمایحتاج زندگی به ذلت وخفت افتادیم ومادرم مجبوربودبرایتامین غذایروزانه مارختشویی بکند اوزن زببا وخوشکلی بودوپدرم اجازه نمیدادبه خانه ایمردم برود بلکهمجبوربودلباسهایمردمرا بیاوردداخل منزل خودمان بشوید. و ا ثیح تاره ظهرمادرم باچراغ فرنفتی آب می جوشاندوبعدازظرهم لباسهایمردمرا می شست مادر۶ خواهربودیم ویکپسرهم بهجمع ما اضافه شد و درعوًض زحمت ماد رم بیشتربیشترشد. و خرج موادپدرم خیلی زیاد شده بود به حدی کهپول فروش ۲ امیون ظرف شش ماه تمام شد که اومجبورشد وسایل زندگی را بفروشد ما د رم همش توسط م پدرم کتک میخور د. واومجبور شد به شکایتپیش پدرم بزرگمان برود وپدربزرگم یکروز سرزمستانربهخانه ما آمد و اوکهخانمقتدری بود چون وضعزندگیخفت بارمارا دید کتکمفصلیبهپدرم زد و او اتهدی دبه مرگ کرد ولی اینرفتارهای پدر بزرگم کارساز نشد و درعوض کتکی که پدرم خوردبود مادر بیچاره ام کتک خورد وضع زندگی ما خیلی خراب شده بود و مهمانانمعتاد پد رم زحمت مادر ومنوبیشترکرده بود پول پس انداز پدرومادرم تمام شد و پول کمک پدر بزرگم هم تمام شد و چندماهی پدرم شروع کردبهخرده فروشی موادمخدروخرجشرا تامین کرد ولی اودراین کار هم م فق نشد و درمسیر جاده ناکجا آباد گم شد ودست زد به گدایی ازمرد و دوباره مدربزر.م آمدو اورا دراطاقی زندانی کردولی آخرشب دلش برای اوسوخت آزادش نمود واوهم بهکارگدایی ادامه دادولی پول گدایی جوابگوی مصرف هروئین او نبود دقیقن من ۱۸ ساله بودم و بقیه خواهران و برادران هرکدام یک سال ازیکدیگرفاصله سنی داشتیم. خلاصهروزرهروززندگیما خرابتر می شد. مادرم هیچراه وچاره پیدا نکر و و باهمکاری پسرعمویش بهخرده فروشیموادمخدر روی آورد و ظرف یک سال پول زیادی پیدا کرد وتوانست خانهجدیدومرتبی را بخرد و مشکل پدرم دامنگیر مادخت ان هم شدچون سر لباس مدرسه ما به هم ریخته بود ومبتدا به بیماری ونداشتنپول درمان و فاصله گرفتن همکلاسی ها ازما. پد ر همچنان بهگدایی ادامه دادتا اینکهدل مادرمبرایش سوخت وکرایه زیرزمین خانه جدیدرا بابتمصرف موادپدرم به اومیدادولی اینپول جوابگوی من نبود. یکروزپدرمبه خانه آمد و اعصابش به همریخته ومادرمپولی نداشت کهبه او بدهد واوهمدمنو که ۱۸ سال سندارم رابهبادکتک گرفت ومنومجبورکردکهبروم ازیکموادفروش برایش موادبگیرم منم فکرمیکردم کهپول موادرا قبلآ داده است .منمرفتمدرب خانه موادفروش وگفتمدخترفلانی هستم پدرم مرا دنبال موادفرستاده است موادفروش کهحدون ۴۵ ساله بود گ وشهچادرمراگرفت ومتوبردداخل حیاطو گفت بیاداخل اتاق تابسته موادشرا آماده کنم درهمین حین اوکهخیلی خبره بودمنواحساساتی نمود ومنم بهراحتیتسلیم او شدم و ایننامردبکارتمرازد و با شلوارخونی وچشمپراشک بسته موادرا بهپدرمدادم وگفتم این بسته موادتو به قیمت بدبختی من تامین گردیده است. ازاوروز من شده بودموسیله تامینمواد پدر و هرهفته دو تاسه مرتبه خودمراتقدیم آنموادفروش میکر دم و این عمل رنگ رویمرارخراب کرده بود که تویمدرسه همه بچه ها ازمندوری میکردند خلاصه موضوعرا بهپدرومادرمگفتم و ایندونفرظالم همگفتندتو بهکسی میدهم که نتواند نداشتنبکارت تورا عنوان کندو خهمینکارهمریکجوانپاک وتحصیل کرده ازاقوام خیلیدوررا مادرم ازطریقرخواهربهدامدانداخت ومندعقداوندجوانچاک شدم واو هم متوجهخرابی من شدو مرا اززندگی خودش انداخت بیرون وداغ دوستداشتنم را بردلم گذاشت وبعدازجدایی مجبورشدمبا یک فردلاابالی ازدواج کنم وفعلا که۵۷ ساله هستم هیچ خیری اززندگی خودندیدم و بههمه دختران سفارش میکنم کهتسلیم خواسته های پدرومادرمعتادخودشان نشوندوزندگی آینده شانرا نابود نکنند به امیدموفقیت وپیروزی همه خانواده های ضربه خورده دست پدران لا ابالی خود شان
در خصوص مشکلات اجتماعی وحقوقی تربت جام
