وقت تنگ است و عمرکوتاه

وقت زندگی خیلی کوتاه وتنگ است . پس دراین عمرکوتاه که ازفردای خودخبرندارید که زنده هستید یا خوابیده درقبر سردو تاریک پس افکارخودتانرا مشغول گفت وشنودهای اطراف خودنکنیدو فقط بهخودتوجهداشته باشید. کسی را کهدوست نداشتیدورهایش کرده اید به اوفکرنکنیدچون اوفردمثبتی نبوده ونتوانسته درمدت باهم بوون ذهن وفکرشما را بخودمَغول نماید‌پس فکرکردن بهچنین کسی هدر دادن وقت شیرین شماست. بعضی کسان اهستن که ازآرامش وآسایش شما درحسادت هستندو سعی دارندکه با شایعهریکجمله کوتاعلیه شما ذهن وفکر شمارا منحرف نمایند. خیلی زیرک باشیدو از تراوش افکارخودبرای ساکت کردن افرادحسوداستفاده نمایید. و اگرد جواب یک شایعه افکن یک باربگوییدکه یک دقیق ه زندگیخوش را به این اراچیف ترجیح میدهم دیگراین افرادازشما فاصله می گیرند و شما ازشر افرادناباب خلاص می شوید.. به نزدیکترین فردکه روزب در ادامه راه مثبتی به شما پشت کرده اورا دارای ارزش بع یاد آوردن ندانید. که توجه ومشغولیت افکارربه او هیچ فایده ای ندارد به زنی که قبلآ داشته ایدو اورا صاحب ارزش ندانسته و اززندگی خودت خارجش کرده ایداصلآ فکرنکنیدحتی اگرجایی با اومواجه می شوید ازاوروی برگردانیدچون کسی دیگربا شماهم سفر است و به شماداعتمادواطجینان داردپس حتی یکدقیقه دموقت خودت را صرف دیدن او نکید. درخیابانراه می رویدو کسیرا می بینیدکه قیافه من در آوردی دارد حتی یکثانیه به اوتوجه نکید .به دودلیل . ادلآ توجه کردن بهاو وقت خودترا به هدرداده اید دومآ توجه آن قیلفه بهدردنخور اورا تشویق نی کندکه ردپوزبعدقیافهدیگری برای خو بسازد . د موردریگران قضاوت خدب وبداصلآ نکنید چون با این عمل ذهن وفکرخودتانرا بیهوده مَشغول کرده اید. اگ همکاری داشته ایدکه ب ای انجام کا خلاف خودش مثلآ رشوه گرفتن با شماروراستنبوده و کارخلاف انجام داده است ‌ اورا ازلیستدوستان وهمواران خودبه کلی حذف نمایید.چون او ارزش دوستی دیا به یاد ماندنرا ندارد. ذهن وفکرخودتانرا به جنس مخالف مشغول نکنید.چون وقت شما برای بودن با همصرف اصلیت کم میاید. شهرزاد ق چ۶ داردپس با ا۶ین بودن را برهمه کسان ترجیح بدهید. زن ودختری که بانام پاک همراهت شده ولی بعدازمدتی متوجه شده ایدکه نام چاک برای او فقط یکحیله وخدعه بوده است اورا همچون دستمال کاغذی مچاله و اززندگی خودت خارج کن ودیگه هم بهاوفکرنکنید چون اومتحانشراداده است ونمره قبولی نداشته است. و ارزش فکرکردن ندارد. چون او خائن به شریک زندگیش است وخیلی زودبه شوهرفعلی خودش خیانت و زندگی شماراهمدچار استرس واضطراب می نماید .چس خودباشیدو فقط به خود و زندگی خودتوجه کنیدچون هیچ کس برای توزن وفرزندت نخواهد شد. به امیدروزی که افکارشمابهجز ندگی شما بخجایدیگری مشغول نشودو زندگی شیرینی را داشته باشید. فدااحمد رحمتی کارشناس ارشدحقوق خصوصی روستای میش مست تربت جام

 زن کلاهبردار

در سن ۲۲ سالگی بعداز اتمام سربازی استخدامدولت شدم وکارمنداداره بهداشت مشهد شدم و وقت ازدواج من فرارسیده بود .پدرم بهمنگفت که قومدوری دارم که شش دخترداردو ۴پسر و دونفرهم زن وشوهرکه مسشود دوازده نفر .جنم مطابق خواست پدرم به خانه موردنظر رفتم به همراه عموی دختر وقتی آنجارسیدمدمدرب ورودی حیاط یکاتاقک یکمتردر ۳متردیدم کهدقیقن ۵ یگبستهپوفک و دو بسته آدامس شیک گذاشته بود . جلوی اینمرکزفسادتوقف کردم و ازبرادر شوهر این زن پرسیدم که شغل این خانمچیست با ۵یسته پوفک و۲بسته آدامس شیک کهکاسبی نمی شود. برادرشوهردرجواب من سکوت کردوچدرم گفت بابا جانارانجای این سوالات نیست. دوباره از برادرشوهراین خانم چرسیدم که اینمحل فکرکنم مرکزفسادتوزیع مواد است این باربرادر شوهر ضمن سکوت زیرلب گفت بهپدر زن نادان لعنت وقتی اینحرف را شنیدم متوجه شدم که این زن کارش توزیع موادمخدر است. مغازه خواربارفروشی روبروی اینخانه وجود داشت که بهبهانه خرید یکیسته آدامس موزی ازمغازهدار سدال کردم وهمهچیزرا اوبه منگفت خلاصهرفتیمداخل واین ازدواج نامبارک سر گرفت و دخترشرا بنامدوشیزه به عقدمن درآورد. واین ازدواج قانونی شد تا اینکه بعدازگذشت ۰ندماه مرد محمودخان متوجه شدکهدختراین زنجنایت کار دوشیزه نیست وفردای روزبهگبعدمحموددخترا سوارتاکسی می کندومیروددرب خانه اون زنکلاهبردارو به اومی گویدکه اینم دختردوشیزه شما میتوانیدبنامدوشیزه بهکسی دیگرقالب کنید. زنکدهب زیربارنمیرفتربه گفتم خانم یک موضوع یک مثقال تریاکنیست وتو همهچیز را بامعاملات موادمخدرخودت مقلپایسه میزکنیدودختربیوه را بجایدوشیزه بهجوانمردم قالب می کنید مگر مردم عقل ندارندکهمتوجهکلاهبرداری توبشودمحمود دریپبازی مردچولداردزیرگپکی بودو هما شب ادل همه مسایل را اززبان دخترش اعتراف گرفت ه بودودبپلی زتهکللهبرداربفکرگرفتنمهریه دخترش بودومحموددربلگازی زیربارمهریه نرفت وگفت اگرایندخترفاسدرا ازمنتحویل نگیرید شایدامشب اونوآتش بزنم. زنکلاهبردارهنوزدنبال سرکیسه کردن دامادش بودولیکورخوانده بود محموددخترا فرستادداخل منزل مادرش وگفت خدا حافظ برای همیشه ودخترخائن را طلاق دادوخودشرا ازقیدو بند یکزندگینفرت انگیزآزادنمود و ولی دلش نیامدکه اورا بکشد و بهش گفت همه کس مثل محموددلسوز نیست و شایدب ای باردوم گیریک آدمی بیدفتی که دل بهرحم نباشدو با یک نیملیتری نفت بهزندگیتمایان بدهد دخترخائن زدزیرگریه کهمادرم منوعروس کرده بودو حتی یکدخترهم ازاروازدواج قبلیم دارم وهر۰ه بهاوگفتم که بانامدوشیزه منوبه شوهرنده بهحرفم توجه نکردو شده یراسرخفت وذلت و بدبخت که باید نزدتوخواهش کنم تا بگذاری من خائنزنده بمانم. محمود می گوید ایندخترخائن نبودبلکه مادرش زن فاسدی بود که ازهیچ مردچولداری روی گردان نبود. و دخترانشرا به ۳۰۹گرم تریاکبهمهاجران افغان می فروخت وچندماه بعدحستاجرزیرزمین این زن خائنبا محمودآشنتارمیسودو اوحیگویدمحمودخان من ارهمه کثافت واری این زنخبردارم وهیچ کدام ازشش دخترشدوشیزه نیست وهمه بپرا یکباربه مهاجرین افغان فروخته استحتی هماندختر کوچکش که هفده ساله است مدت سهماه زن یکخلاف کاربوده است واورابنام دوشیزه ع وس کرده است ودامادش دخترشرا طلاق دادهه است پیرمردگفت فقط توانسته است. سه ازدخترانشرا عروس نمایداون باهمان دختر اول وبقه همه بهخانه مانده است کسی بهسراغشان نیامده است۰ون همه این زن زناکاررا جیزشناسندکه کارش در شهرکثافت کاری بود وخودفروشی میزکرد. درقبال پول .

درخت چنارو بوته کدو

دردر ای پر آب و ‌‌‌درخت چناری ازقدیم در این درده رشو نمو خنمدده بود یک روز مردی ازایندره میگذشت و نزدیک ودرخت چنار مقداری بذر کدو کاشت ورفت بعداریک هفته بذر کدو جوانه زدو شردموع بهرشد کرد.چناری نگاهی به بوته کدو کردوگفت ببین جوجه کوچولو این دره وآب وزمیش متعلق به من است وتماداین بوته ها هم نیروهای تحت امر من هستن با یک اشاره همگی جمع می شوندو بساط دشنمنم را جمع می کنند.

بوته کدو که هنوز خیلی ضعیف است. به چنارگفت حالا چرا اینا رو به من می گویی؟؟چنار دوباره اینو گفتم که گفته باشم که اگه روزی مستی به سرت زد این عواقب درانتظارت هست.

بوته کدو ادامه دادوگفت من زبان شمارا نمی فمم. من کدو هستم و به انسانها خوراک میدهم ولی تو فقط داری آب وخاک را تغذیه می کنی وتنهامحصول سایه وچوب تو .است .خلاصه بوته کدو بگرومگورا قطع نمود. بعد ازگذشت دوماه دندومدت دوماه از این موضوع می گذشت وبوته کنا چنار رشدی کرده بود که تمام شاخ وبرگش را بوته کدوپوشانده وصدهاکدوی تاز ازشاخ وبرگ چنار آویزان است. دربین اهالی دره پرآب شایعه گردید که درخت جنارمیوه داده است ودرخت چنارهم باکمالوقاهت این موضوع را تایید کرد و او این موضوع راتکذیب نمی کرد تا این که صاحب بوته کدو وارد دره می شود و مشاهده کرد و تمام کدو ها را جمع آوری کردو بهمنزل بازگشت کیسه.میوه کدورا جمع آوری کردوبراه افتادو بوته کدو گفت تو ای چناری درخت بی ثمر هستی وهیچ نفعی ازتو به انسانها نمی رسد و ولی میوه من شکم دهها انسان گرسنه را سیر می کندو این باعث افتخار من است. ولی ثمره تو همانچوب توستکهباید دراجاق وبخاری سوزنده شود. چنارباخشمبهکدونگاهرکردوگفت ازین حرفهای تو متنفرهستم بس کنروساکت باش. کدو ادامه داد که ای چنارباچایان یافتن فص تابستان ودرپاییزکه برگینداری شاخه هایترا خواهندبرید و آنهارا آتش خواهند کردولی تازمانی که شاخ وبرگت درتصرف منراست کسی بهتوکار ندارد چون انسانها نمی خواهند بوته کدوکه برایشان میوه می دهد نابود گردد. فصل تابستان روبه اتمامراست و فص خزان چناروبوتهکدو نزدیک شده است و بوته کدو دیگرمیوه نمی دهدو شاخ وبرگش ازهمه جوانب بریده شدهراست و فقط ریشه پوسیده زیرزمین دارد. مرد دورگرد دراولرپاییز وارددره می شودودنبال شاخ وبرگ درختان وبوته های خشک شده برای هیزم زمستان آمده است مردبا اره خیلی تیز خودش زیردرخت چنارتوقف کردودیدکه یک شاخه بزرگچنارخشکیده است اوتصمیم گرفت که شاخهرا بیندازد ولی نمیتواند آن راحمل نماید اوطناب خودشراپهن کردوهمه شاخروبرگ کدو که خشک شده استراجمع آوری و برای هیزم تنورحمل نمود ووقتی به روستا رسید همسرش گفت ای مرد ربرودنبال هیز بخاریرکه بچه ها را یخ می زند . مرددوباره اره خودشراربرداشتروبهدره پر آب رفت وچندشاخه سبکچناررا اره کردو باخود به روستا آورد. وقتی بهروستا رسید کدخدا فوری رفت سراغ مردهیزم شکن وگفت تو شاخه های چناررا بریده اید این چه خیانت بزرگی کدخدا ازدرخت چنارپشتیبانی کردو ایندموضوع را دربینرمردم روستاپخش نمودو ایندتصمیمدکدخدا باعث بقای چنارگردید ولی چنادیگه ریشه نداشت که بتواند خودنمایی و مغرورباشد اوبهرهمه گفت که عمر من تمام شده است شاید چندماهیبا شما باشمرولی من و همه اطرافیان من نابود شدنی هستندو طولی نمی کشد که ازبین شما بروم ناگهان صدایی ازبوتهرهارا شنیدکه به او گفتندکه برو بهدرک . آنموقع درخت چنارزد زیرگریه که من زندگی بیهوده داشتمرو هیچ کس به من وفا دارنبوده است. وبقول بوتهکدر این زندگیخفت بارم بجز صرف وآب و خاکرهیچ عایدی نداشتمروهمه بوتهرهارهم ازتفکرات منفی ومخرب من درعذاب بوده اند من می روم و وطلب عفووبخشش دارم. .درجواب خودچیزی شنیدکهگفتندما آرزوداشتیم که خیلی ییشترها می رفتی و خفت وذلترا برایدیگرانرفراهم نمی کردیوب دیررفتی وایندیررفتنت ضربه سختی راربهردیگرانروارد کرد برو لعنت به توی متعصبومغرور و نادان

کداخدای  قدرت طب  و  رفتارهای  وحشی گریش  برای حفظ قدرت

معقول خان کدخدای روستای پر درآمد آب دره بود و او هر ساله به بهانه مالیات دادن به دولت ازمردم کشاورز ودامدار پول هنگفتی می گرفت و به دولت هم نمی داد و همه این ثروت را برای خودش بر می داشت و با این سرمایه عده زیادی تفنگ چی و ارازل واوباش اطراف خود جمع می کرد تا مردم ازاو درترس ووحشت باشند. روحانی این روستا که چهل سال امام جماعت روستا بدد یک ریال ازمردمدرخداست نمی کرد. و می گفت که من محض خدا بهمردم خدمت می کنم . ومردم هم روحانیرا خیلی قبول داشتندو به او احترام می گذاشتند. عده ای ازمردم روستا کهدرآمدزبپزیادی نداشتند نزد روحانی رفتند که پیش کدخدا برودو بگدپویدکه مالیات ازمردم کمتربگیرند. روحانی مردی متواضع و با ایمان بود ومی دانست که پول مالیات بهدولتدروغی بیش نیست او له همراه چندنفرازاهالی رفتندجلویدرب خانه کدخدا خانه نبود بلکه او برای خودش قصری ساخته بود. که هرکس توی محوطه کاخ می رفت گم می ذ او خانوادهای تفنگچیان خود را درکاخ خود ساکن کرده بودو برای آنان همدخانه های مرتبی ساخته بود به طوری که همه تفنگچیان ازکدخدا خیلی حرف شنویداشتندبه حدی که برایش جان فدا می کردند وحتی کدخدا برای هرتفنگ چی حقوق تعیین کرده بود تاخانوادهایشان دررفاه باشند و خودشان همیشهدردسترس باشند. روحانی با تحترام خاصی درب خانه کدخدا را زد نگهبان پشت درب ساکن بودو کارش فقط درب باز کردن بستن درب بود.. نگهبان بااحترام درب را باز کردوروحانی را تادرب اتاق کدخدا بدرقه کردولی ازورود چندمردهمراه روحانی خودداری کرد. کدخدا کدخدا را صدا کردو له اوگفت معقول خان مردم ازدریافتمالیات بهتنگ آمده اندو اعتراض دارند . معقول خان خطاب بهروحانی گفت این فتته ها همه زیرسرتوست وتو ازامروز دیگه حق رفتن بهمسجد را نداری روحانی به کدخدا گفت مسجدخانهرخداستر و فقط نمازگزرانرحق دارندکه منو قبول و یاربیرون کنند تو که حتی یک وعده به مسجدنیامدی چنین حقی نداری !!! کدخدا چرخاش کرد که حالا می بینی.روحانی بدون اعتنا به کدخدا ازحیاطش خارج و اونچند مرد هم به همراهش به راه افتادند. و اروحانی ازاونچندمردچرسید که چراداخل نیامدید اون چندنفرگفتندکه نگهبان نگذاشت که ماواردحیاط بشویم .روحانی چیزی زیرلب گفت وبه راه خودش ادامه داد. روحانیواردمسجد شدو گفت آقایان یکلحظه گوش کنید . همه ساکت و متوجهروحانی شدند. روحانیخطاب بهنمازگزاران گفت که کدخدا به من اخطارداده است کهدیگر به مسجدبرای امامت نروم واران هم بدون تجازه ایشان آمده ام چهل وچنج نفرنماز گزار ازاین کارکدخدا چریشان شدندو به روحانیگفتن که ما تمام اعضای خانواده هایمان را حاضریم فدای شما بکنیم. ودرمقابل این خواسته کدخدا مقاومت می کنیم. روحانی و مردم نمازظهررا باجماعت برگزار کردندو هنوزدرمسجد جمع بودندومتفرق نشده بو ند که یکی ازنگهبانان کدخدا وا دمسجد شد و خطاب بهروحانی گفت کهکدخدا ازشما خواسته که دیگه به مسجد نیاید. یکی ازنما گزاران کهارادت خاصی بهروحانی داشت فوری رفت چشتمیکروفون مسجدو ازطریق بلندگو اعلام کردکه همه جوانان روستادرمسجدجمع شوندکه کارمهمی در حال وقوع است. ظرف ده دقیقه مسجدو محوطه حیاط مسجدمالامال ازجوانان روستا شد. یکی ازنمازگزاران ازجوانان دعوت کرد که بنشینند وبه حرفهایش گوش بدهند. آن جردگفت بچه ها همگی گوش کنند که این روحانی چنجاه سال است که امامت مسجدرا برعهده داردوهیچ توقعی هم ازکسی نکرده است وامروزکدخدا ایَان را ازآمدن به مسجدمنع نموده است ووظیفه شماجوانان است که مردم را از شر این کدخدا آزادنمایید . روحانیردپوستا ازجوانان خواست کهمتوسل بهخش نت نشویدوروحانیدیگزی بیاوریدو دنبالدرگیری نباَشید ولی جوانان دیگه تحریک َشده اند. و دعوت از آنان به خویَشتن داری دعوت کرد ولی دیگه فایده نداَشت .چون دیگه جوانان تحریک شده بودند۰ یکی ازجوانان شروع به صحبت کرد کهنباید سرنوشت سه هزارانسانرا بهدست کدخدا بسپاریم پنجت نفر جوان به همراه سی نفرنماز گزار جمع شدندو روانهمنزل کدخدا گردیدند. خبرچینان کدخدا فوری به کدخدا خبردادند که مردم به طرف منزل شما می آیند مردم همگی خودشانرامجهز به چوب وچماق بیل و وغیره کرده بودندو ونفر ازجوانان هم هرکدام یک کلت داشتند پنج دقیقه بعدهمگی پشت درب کاخ کدخدا رسیدند. کدخدا که ازطرف دولت چر پشت بود فوری بهتفنگ چیان خوددستوردادکه با شلیک هوایی مردمرا متفرق نمایند تفنگ چیان بهداخل کوچه آمدندو باجمع زیادی لز مردم موتجه شدند و شروع به شلیک اسلحه نمودند مردم شروع به شعاردادن و حرف زشت به کدخدا وتفنگ ۰یان کردندو یکی ازتفنگ ۰یان یکی ازجوانانرارباتیر زد به محض اینکار مردمدرب حیاط کدخدا را تخریب نمودندودرحالیکهجنازه جوانمقتولرا بردوش داشتندواردکاخ کدخدا گردیدندودرچشم لخ همزدنی ریختندبهداخل منزل کدخدا وبعدازچنددقیقه صدای فریاد شادی مردم بلند شد ، آناندرحالیکه یککیسه بزرگ را روی سرخودشانداشتند بهمردم گفتند که اینکیسه بزرگ پول مردم است که کدخدا به بهانه مالیات ازمردمگرفته دلی برای خودش ذخیره کرده است. مردم خشمگیمپسر سی ساله کدخدا راکشتند. خبراینماجرا بهگوش روحانی روستارسید و او فوری خودشرا بهمنزل کدخدا رساند کخجل وی نردمرا بگیرد ولی یک کم دیر شده بود چون پسرکدخدا کشته شده بود ومردم قصدکشتن کدخدا راداشتند. روحانی با تجازه نگهبان حیاط کدخدا وارد شدو شروع بهسخنرانی نمودوتوانست آتش خشم مردمرا پایین بیاورد و آنانرا آرام نماید. کدخدا دروسط منزل خورش روی راهپله ایستادو خطاب بهمزدم گفت مردم عزیز من قدرت ودخدایی را بدست گرفتم تا مشکلاتزندگی شما حل نمایم لی بعدازمدتی بهدام بلای قدرت طلبی گرفتار شدم واختداق ورفتارم با شما عوض ش و فکر می کردم که بازور می توانم آتش خشم شما را خاموش نمایم ولی اینفکرعبث وبیهوده ای بودو من حالا متوجه شدم کهراستگویی و صداقت وراستی بزرگ ترین سلاح انسان برای ماندن درقدرت است وهیچ سلاحی نمی تواندمثل راستگویی ودرست کاری پشتیباندحاکمینرباشد. ومنربعداز مدت چنددهه ازهمه شمامعذرت خواهی میکنم وطلب عفووبخشش دارم وازاین ساعت سرنوشت شما بدست خودتان است وروحانی روستا ومن بعدازخاک سپاری جگرگوشه خودم برای همیشه باشمتخداحافظی حی کنم وشمادرتاریخ این روستا از معذرت خواهی وواگزاری سرنوشت جردم لهخودشان بندیسید تا آیندگان بدانتدکه بازورله هیچ کس نمیشود حاکمیت نمود. داستانی کوتاه وتلنگری برای قدرت طلبان رحمتی فدااحمد تربت جام