عمرمشکلات را چگونه کاهش بدهیم:

وجودمشکل درزندگی روزمره انسان اجتناب ناپذیر است . چون درجامعه انسانی افرادگرگ وکفتارصفت هستند که همیشه دنبال فرصت می باشندکه ازنا آگاهی و یاناتوانی جسمی و فکری افراد سواستفاده کرده ومال ومنال افراد ناتوان را بالا بکشند. ووقتی که گرفتارافرادناباب شدیم و مشکلی درجامعه ایجاد شد. یعنی یک خانواده بعلت های متفاوت گرفتار انسانهای گرگ وکفتار گونه شدند. به فکرراه وچاره می افتند که خودشانرا از شر چنگالهای درنده حیوانوحشی خلاص نماید مثلآ فردیمریض است و آقای کلاه برداربا ترفندهای متقلبانه فردمریض که به علت مریضی تمرکز نداردراگول میزندوریک قرارداد ازاو میگیرد که اگر این قراردادباطل نشود یک خانواده سرمایه زیادی را ازدست میدهند حالا درچنین موقعیت بحرانی اعضای خانواده متضرر بایدچکار بکنند که عمراین مشکل را کوتاه وآنرا ازبین ببرند. همه ما متوجه هستیم که انسان موجودمتفکرو متعقل است. و انسان به تنهایی درواقع یک بال دارد که آن بال همان نیروی تفکرش است. و اگراین انسانرازکسی برای حل مشکل خورد مشورت بگیرد یعنی این انسان یک نیروی تفکربه به توانایی خود افزوده است و دارای دوبال گردیده است که درحقیقت پروازخودرا آسان تر نموده است. خانوادههایی که درجامعه بعلت حقه بازی کلاهبرداران متضرر شده اند می بایست نیروی تفکرو تعقلرا درخودتقویت کرده و فاصله اعضای خانواده متضررهرجه بیشتربایدکمتر شود و اعضای خانواده یی کهدچارمشکل شده اندتفاهم وهمکاری ومشاوره را افزایش بدهندو ازنیروی تفکر همه اعضاداستفاده کنند و این اتحاد فکری اعضای خانواده چون از نیروهای فکریر متفاوتی مقابله بابحرانراستفاده میکنند درنتیجهراین افکار نمیتواند راهکارهای متفاوتیرا ارایه نمایند و درهر جلسه مشاوره اعضا یک ضربه به پیکرمشکل وارد میشودرو بعدازگذشت چند ماه که جلسات مشاوره تشکیل شده است این جلسات خود ضربه ای گازانبوری برریشه مشکل بوده است واین ضربات متعدد ریشه و تته مشکلرا دچار آسیب می کند و بعد دازمدت کوتاهی آقای گرگ وکفتار نمیتواند با یک فکر مخرب ومنفی درمقابل تعدادزیادی افکارسالم مقاومت بکندو تاب وطاقتراوکاهش می یابد و دچاشکست سنگینی میشودومشکلی که برای دیگران ایجادکرده است از هم میپاشد وذره ذره آن را نه طوفان بلکه باد سبکی به زباله دان تفکرات گرگ وکفتار می ریزد و منهدم ونابود میشود ولی وای به روزی که مشکل ایجاد شده است و اعضای خانواده بجای مقابله با مشکل مشغول متهم کردن یکدیگربشوندو ازمشورت وارایه راهکارغافل شوند و بزودی این مشکل تبدیل به یکبحران وشکست حتمی میشود که آثارزیان بارش دامنگیر همه خواهد شد.. به امیدشکست کلاهبرداراندر تمام اموراتزندگی ونابودی آنان

بچه خان ورسم زورگیری نوعروس ها

اومعروف بود به حاجی خان و مرتع داشت با هزاران هکتار علفه طبیعی و یک گله گوسفند ۸۰۰رآسی و انبارهای محصولات کشاورزی چندهزارمتری مادامال ازمحصولات کشاورزی که آقای خان درب انبارها قفل زده بود تا درفرصت مناسب با قیمت چندبرابر بفروشد اینرآقای خان دوتازن داشت اززن اول پسر و ازن دوم هم ۴تاپسر و پسران زن اول دراموالشان پدرشان دخالتداشتند وجیبشانرهمیشهپر پول بود.روستایش دردامنه کوهی واقع بود که که یکرودخانه سرازیربه زمینرهای کشاورزیش بودخلاصه خدا بهکام حاجی خان کرده بود و خانبرایرحفظ امنیت روستاواموالش تعدازیادی تفنگچیداشت وچاسگاهژارمریرا همدرداخل روستا ساکن کرده بود .دریکی ازشبهایدتابستانردرب خانه خان به صدا درآمد و دونفرمسن با گفتنراله اله اله وارد شده ومستقیمررفتنداطاق مخصوص خان برای کسب اجازه دامادی پسرش پیرمرددرحال خواهش تمنا ازخان بودتا اجازه برگزاری مراسم عروسیرا بگیرد یک ععه پسربزرگ خانوارد شد و به خشونت گفت کهپدراجازه عروسی پسراینمردک را ندهید چون این به عهدخودش وفا نکرده خان پرسید مگرچکار کرده پسرش گفت مگرقرارنبوده است که نوعروس قبل زفاف بایک شب درتختیارخان باشدحاد شما کپیرهستی باید یک شب عروسرا بدهد به من وبعدعروسی بگیرد پدر داماد ازجا بلند شدوگفتراگرتمام طایفه واولاد من قتد عام بشودمن چنین کاریرنمیکنم پسر خان دمدرب خروجی جلویپیرمردرا گرفترو کتک مفصلی بهپیرمردبیچاره زد پیرمرد با صورتیرخون آلود بهخانه برگشتپسرش چون پدررا خون آلود دید ازکوره در رفت و ماجرا را ازپدرش پرسید پدرهم کل موضوعرا به پسرشگفت و پسرش ناراحت ونا امید ازعروسی شد و باجکب دسترفت درب خانهپسربزرگ خان و را او مشاجره کردپسرخان گفت خوب حادا که عروس خودت را ب به من پس خواهرترا بده دست من وتایکی ازدو خانم عروس یادخواهرترا بهدستم ندهید من اجازه خروج عروس ازخانهرا نمیدهم ومگرفردا شب به دون عروس بهخانه بخت بروید.. دامادبیچاره دسترازچادرازتربهرخانهربرگشتروموضوعرا به خانواده اش گفت خواهرش گفت برادر من عاشق پسربزرگ خان بودهدام وحالارهم منوبفرستجیش او تا مرادمنمدحاصل شودمشکل تو هم حل گردد.برادر هم قبول کردو فردا فرردا شب عروسی خودشرا به پا کرد و روزبعدبعدازظهرکه قراربودعروسرا به خانه اش بیاورند پسربزرگ خان اجازه خروج عروسرا ندادو اینخبر به خواهرداجاد ستاره خانم رسید ستاره دنبال فرصت بوتا بامسرخان باشدبهدورازچشمپدروبرادرخودشرا بهپسرخانرساندشهین سفیدموست با هیکل درشت وخیلی خوشکل خودشرا تقدیم پسرخان کردوپسرخان ستاره را به خانه اش نبردچون ازخانمش می ترسید ستاره را بردداخل باغ وتوی باغترتیبشراداد ازقضا درحین عنلیات چندازجوانان روستا کهبرایخورونمیوه به باغ آمده بودندستاره خانم وپسرخانرا باهم دیدند و همگی ازباغ خارج و با سرو صدا به طرف مجلس بهراه افتادندو پسرخان با ستاره خانم رسوا شد وفوری پدر ستاره خانمدخودشرا بهرخانرساندوگفتدخترمرا پسرت بی رو کرده وبایدهمین الان اوندونفرهم بصورت عروس داجادبهرخانه بخت بروند. ازطرف دیگر زن اسفندخان یعنیرعروس خان شنیدکه شوهرش باستاره خانم بدنام شده است و درهمین امروز کهبرادر ستاره خانم عروسش را به خانه بخت برد عروس خان هم سواربراسب بهخانه پدرش رفت وجای عروس خانرا ستاره خانمدپرکردو بهمرادلش که عاشق پسرخان بود رسید و کاربه شکایت کشیده شد و موضوعرا بعلت بی علاقه گیپسرخان به همسر ماس مالی کردند و رسم اینکه نوعروس قبل اززفاف یک شببایددراختیار خان یادوتاپسر بزرگش بگذارند اینرسم بدآنچنان ادامهمیدا کرد که آه وناله خانواده بساط حاجی خانرا بهکلی جمع شدو رسم خان برای همیشه فراموش شد.

خرشانس احمق

تقی جیگوید توی حیاط پدرم سنگی قرمز رنگ شیشه ای را هرروز می دیدم ومیخ زنجیرالاغرا با آن میکوبیدم. تا اینکه پسرهمسایه ما که دانشجوی زمین شناسی بود یک روزبه عیادت پدرم آمد و توی حیاط گشتی زد و چشمش به سنگ افتاد و آنرا برداشت و به همراه سنگ آمد نزدپدرم و وضع زندگیما خیلی خراب بود او خطاب به پدرم گفت عمو گنجی من توی حیاط شماپیدا کرده ام که میدهم به شما واین گنج زندگی شماراددگرگون می کند. اوسنگرا به پدرنشاندادوگفت عمو این سنگ شهاب یاسنگ آسمانی است وازنوع کمیاب و هرگرم آن ده دلار ارزش دارد یعنی قیمت طلا پدرم سنگرا ازاوگرفت ونگاهی به آنرکردوگفت زمانی که چوپان اردلان بودم این سنگرا ارداخل کوهستان پیدا کردم وگذاشتم داخل توبره وآوردم توی حیاط و دقیقن شصت سال است که این سنگ توی همین حیاط است وکسی متوجه با ارزش بودن آن نشده است تاحالا و او این حرفهارا زدو گفت این سنگرا شما درفرور ین ماه هرسال درنمایشگاه سنگ استان ببرید و این سنگرا با قیمتبالاییرازشما میخرند . تقی معتاد به تریاک بود و هرشب دوستان معتادش ت در اطاق مجردیش مشغول کشیدن مواد می شدند و تقی این سنگرا کنارطاقچه اتاقش گذاشته و ازقیمتی بودن آن به دوستان معتادش می گوید دوست معتادش موقع بیرون رفتن باترفندخاصی سنگرا می برد و ماه بعددوست معتاد تقی خانه ای درمرکزاستان وماشینگران قیجتدسوار میشودو اوبافروش سنگ میلیاردر میشودو آقاتقی هنوزهمان الاغش را سوار و دنبال موادبه روستای دیگر می رودو دوستش ازکنارش عبورکرد و ماشینش راترمز کردوگفت آقا تقی جونت بکنه درخفت وبدبختی زندگی کن تو خرشانس احمق هستی که گنج تورا بردم وبه همه چیز رسیدم ولی توالاغت اسب یاقاطر نشده است و همان خرشانس احمق که میگویند تو هستی. بیچاره .شهاب سنگها سنگهای آسمانی هستند که به زمین سقوط میکنندو زمان عبورازجوزمین پوسته سنگ میسوزد به شکل آجر ذوب شده و سنگین است که اگرازنوع کمیاب باشد دقیقن به قیمت طلار ارزش دارد.

)مظلومترین حیوانات  دنیا )(

ازهزازان سال قبل کهانسان توانسته است اسب وحشیرا اهلی کند هدفش فقط بهره کشی ازاین حیوانات بوده است. شما فکر بکنید که این حیوان مظلوم درجنگهای بزرگ درمعرض تیر کمان و نیزه وشمشیربوده است وهزاران کیلومترمسافت را طی کرده است تا فرمانده لشکر ظالم آدمکشبه نقطه موردنظرش برسد و دربعضی اوقات همانلشکریان ازگوشت این حیوان برایخوراک خود استفاده میکردند یعنی چقدرانسانرباید ظالم باشد کهدرقبال آخوری علف به اسب چقدر ازاین حیوان کارکشیده است این حیوان مظلوم لاشه زخمی صاحبشرا بهموقع به مقصرپد رسانده وجانشرا ازمرگ نجات داده است کهدربعضی ا وقات همان اسب زخمی بوده ولی صدای آخ ازخود بیرون نداده است وهمچنان وفادار به صاحبش بهتتخت رفته است تابه جایی برسد شما جنگهای فرمانرویان گستاخ چینی و یونانیدردوره باستانرا درنظررگیرید که اسب ها اینحیوانات وفادار چقدرمسافت بارو بنده لشکریان را حمل کرده تا مثلآ اسکندر مقدونی آن حرام زاده فلیپرا به مرزهای ایران باستان برساند و باعث غارت کشو رما بشود بهراستی اگرهمین حیوان اسب درآندوران نمیبو د آیا جنگی ازیوناند مرزهای ایران اتفاق می افتادمطمئنآ نه چکن لشکریان با حمل شمشیرو نیزه و خوراکممیتوانست مسافت چنده ارکیلومتریرا طی نمایدو خودشرا در مرز کشوریبافاصله ۳عپهزارکیلو برستگانند . تا بحال ماانسانها به مظلومیت حیوانات فکرکرده ایم که حیوانات حلال گوشت مثا آهو درجنگل چرا زاد وولد میکند مگرغیراین است که آنهاتولیدمثل میکنندتابه وسیله حیوانات درنده دریده شوندو خورده شوند این حیوانات بی دفاع توسط درندگان شکار میشوند ب رروی زمین خوابانیده میشوند و هنوززنده هستندشکمشانرا مید رندوگوشتبدنشانرا میخورند این قانون جنگل ظالمانه ترین قانون طبیعت است که ب ر جنگل بهنفعدرندگان وبهزیان علف خواران حاکم استرب استی حیواناتی مثل آهور وگورخر چرا تولیدمثل نیکنندو این حیوانات ج چه لذتی اززندگی خود می برند هیچی هیچی چرا چون مظلوم وبی دفاع هستند و هیچ وسیلهدفاعی ازخوددرمقابل کفتاروگرگ وسگ وحشی ندارد. آری مظلوم ترین حیوانات همینها هستن که حتی ما انسانها هم لوله تفنگمان را به طرف آنها نشانه میرویم وتیری به حیوان شبیک میشود و حیوان چقدردرد و عذاب می کشد تا شکارچی ظالم همچکن کفتاربرسد و سرحیوان را ببرد و خیلی جاها همین شکارچیان بره چنددقیقه ای حیوانرا جلوی مادرش کباب کرده اند واقعا ما ازچه نسلی هستیم وفرق ما بادرندگان چیست که یکحیوان بی ضر و زیانی با ظلم وستم رفتار میکنیم به امید وزی که دیگرلوله تفنگ به سوی حیوانیب ای تی اندازی درازنشود و حیوان مظلومی تیری نخورد

))تفکرات منفی ومخرب افراد بی ادب)

کانون زندگی محل رشدونمو فکری شخصیتی و اجتماعی افراد است واگرپدرومادرکه ریاست کانون زندگی را برعهده دارنداگر افراد عاقل ودین دار و و متفکری باشندمسلمآ فرزندان خانواده افراد اجتماعی و متفکرو عاقلی خواهند شدولی اگرپدر خانواده لاابالی ومادرخانواده هرزه و بی بندو بارباشد بجه های خانواده افراد بی بندبارو هرزه وخربکارو بی ادب میشوند البته محیط زندگی هم تاثیربه سزایی دارد مثلآ طفلی درمنطقه مرزی متولد میشود و به سن ده الی دوازده سالگی مشاهده میکند که جوانان هم محلی ازطریق انجام کارهای نابهنجار کسب درآمد می کنند و این نوجوان دراین محیط آلوده منحرف و به کار بقیقه هم محلی ها .مبادرت میکند. و منحرف می شود. هرکدام ازما انسانها درجامعه یک یاچندخانواده را می شناسیم که فرزندان خانواده ها درکانون زندگی گرفتارپدرولگردو مادرهرزه گردیده رفتارزشت والدین را تقلیدکرده اند ومنحرف شده اند و به حدی مسیر انحراف را ادامه داده اند که به کلی نابود شده اند واین نتیجه رفتارنابهنجار پدرومادرخانواده بوده است فکرمیکنید که جوانان بی بند و بار و لابالی چه کسانی هستندآیا تابحال شده است که شما بچه یک پدر ومادر تحصیل کرده رادیده باشید که رفتاری بی ادبانه داشته است مطمئنآ نه ولی درجامعه مشاهده شده است که از۶ فرزند پدر معتادو مادر مواد فروش پنج تا مسیرانحرافرادرپیش گرفته وفقط یک نفرازشرط اعتیاد خلاص بوده است .پس به پدران ومادران واجب است وقتی که عقد زن وشوهری بین شما بسته میشودمسیرانحرافرا نروند تا فرزندان اهل وصالح تحویل جامعه بدهید بچه خرابکارکه درجامعه دست به آتش سوزی میزند و امنیت جامعه را به مخاطره میندازد و یا جوان قلدر حقه یک پیرمردمریض را گرفته وزورخودشرا به او نشان میدهدو باعث آزارو اذیت او میشود خوب معلوم است که نطفه پاک اینکاره نیست ونطفه های زنا و لاابالی گری به چنین سرنوشتی دچار میشوند بقول مولانا عبدالرحمن جامی که فرموده است(نطفه پاک بباید که شود قابل فیض ورنه هرسنگ وکلوخ لولوی مرجان نشود. ودرجای دیگرفرموده است( گر قعبه ای را بزاید دختری و اورا کندتربیت دیگری چون ازباده عیش لب تر کند عاقبت همان کار مادر کند) پس باید آگاه باشیم به نصایح اسلام درمورد پاکی پدرو مادر خانواده چون اگرزن خانواده خیانت کارباشد مرد با درامدهای هنگفت بازهم محتاج دیگران میشود چون زنا عمرانسانرا کوتا وایمان انسان رارغارت شیطانرو مال وثروت انسان بربادفنا میرود و آدم زناکارنه ایمان داردو نه تن وجسم آسوده و نه آبرو واعتباری پس جوان عزیز اگرمیخواهیزفرد آبرومند وپول دارو با ایمان درجامعه باشی وهمه ازتولبهرخوبی ونیکی یادکنند ققط خودت را ازهرنوع هرزگی حفظ کن ودنبال زنا وهرزگی نرو که همه چیزاین دنیای توبرباد فنا میرود. ابدبهدنبال پدرو مادر منحرف خواهد بود. پدرومادران پاک ازخداوندبخواهید که همه انساتهارا به راه راست هدایت بکند تا امنیت جامعه حفظ گردد.

تباهی زندگیم ناشی از اعمال پدرم بود

پدرم خان زاده بود ودروستازندگی میکردیم وزندگیخیلخوبی داشتیم تا اینکهپدرم آهنگ شهر کرد ودرشهریک خانه ۲۸۰متری خرید و ازروستا مهاجرت کرد به شهر ود رشهرشغلی نداشت چندماهیباپول پس انداز قبلی درشهرزندگی خوبی داشتیم وپدر ماشین کامیون داشتداشت ودر کاربا کامیون درجاده ها پدرمرا ازمسیر زندگیمنحرف کردو او دنبال صیغه بازی و مصرف مواد افتاد اونمدمواد ازنوع هروئین طولی نکشید که پدرم هردوماشینکامیونرا فروخت و وسایل با ارزش خانه فروخته شد و ب ایتامینمایحتاج زندگی به ذلت وخفت افتادیم ومادرم مجبوربودبرایتامین غذایروزانه مارختشویی بکند اوزن زببا وخوشکلی بودوپدرم اجازه نمیدادبه خانه ایمردم برود بلکهمجبوربودلباسهایمردمرا بیاوردداخل منزل خودمان بشوید. و ا ثیح تاره ظهرمادرم باچراغ فرنفتی آب می جوشاندوبعدازظرهم لباسهایمردمرا می شست مادر۶ خواهربودیم ویکپسرهم بهجمع ما اضافه شد و درعوًض زحمت ماد رم بیشتربیشترشد. و خرج موادپدرم خیلی زیاد شده بود به حدی کهپول فروش ۲ ‌امیون ظرف شش ماه تمام شد که اومجبورشد وسایل زندگی را بفروشد ما د رم همش توسط م پدرم کتک میخور د. واومجبور شد به شکایتپیش پدرم بزرگمان برود وپدربزرگم یکروز سرزمستانربهخانه ما آمد و اوکهخانمقتدری بود چون وضعزندگیخفت بارمارا دید کتکمفصلیبهپدرم زد و او اتهدی دبه مرگ کرد ولی اینرفتارهای پدر بزرگم کارساز نشد و درعوض کتکی که پدرم خوردبود مادر بیچاره ام کتک خورد وضع زندگی ما خیلی خراب شده بود و مهمانانمعتاد پد رم زحمت مادر ومنوبیشترکرده بود پول پس انداز پدرومادرم تمام شد و پول کمک پدر بزرگم هم تمام شد و چندماهی پدرم شروع کردبهخرده فروشی موادمخدروخرجشرا تامین کرد ولی اودراین کار هم م فق نشد و درمسیر جاده ناکجا آباد گم شد ودست زد به گدایی ازمرد و دوباره مدربزر.م آمدو اورا دراطاقی زندانی کردولی آخرشب دلش برای اوسوخت آزادش نمود واوهم بهکارگدایی ادامه دادولی پول گدایی جوابگوی مصرف هروئین او نبود دقیقن من ۱۸ ساله بودم و بقیه خواهران و برادران هرکدام یک سال ازیکدیگرفاصله سنی داشتیم. خلاصهروزرهروززندگیما خرابتر می شد. مادرم هیچراه وچاره پیدا نکر و و باهمکاری پسرعمویش بهخرده فروشیموادمخدر روی آورد و ظرف یک سال پول زیادی پیدا کرد وتوانست خانهجدیدومرتبی را بخرد و مشکل پدرم دامنگیر مادخت ان هم شدچون سر لباس مدرسه ما به هم ریخته بود ومبتدا به بیماری ونداشتنپول درمان و فاصله گرفتن همکلاسی ها ازما. پد ر همچنان بهگدایی ادامه دادتا اینکهدل مادرمبرایش سوخت وکرایه زیرزمین خانه جدیدرا بابتمصرف موادپدرم به اومیدادولی اینپول جوابگوی من نبود. یکروزپدرمبه خانه آمد و اعصابش به همریخته ومادرمپولی نداشت کهبه او بدهد واوهمدمنو که ۱۸ سال سندارم رابهبادکتک گرفت ومنومجبورکردکهبروم ازیکموادفروش برایش موادبگیرم منم فکرمیکردم کهپول موادرا قبلآ داده است .منمرفتمدرب خانه موادفروش وگفتمدخترفلانی هستم پدرم مرا دنبال موادفرستاده است موادفروش کهحدون ۴۵ ساله بود گ وشهچادرمراگرفت ومتوبردداخل حیاطو گفت بیاداخل اتاق تابسته موادشرا آماده کنم درهمین حین اوکهخیلی خبره بودمنواحساساتی نمود ومنم بهراحتیتسلیم او شدم و ایننامردبکارتمرازد و با شلوارخونی وچشمپراشک بسته موادرا بهپدرمدادم وگفتم این بسته موادتو به قیمت بدبختی من تامین گردیده است. ازاوروز من شده بودموسیله تامینمواد پدر و هرهفته دو تاسه مرتبه خودمراتقدیم آنموادفروش میکر دم و این عمل رنگ رویمرارخراب کرده بود که تویمدرسه همه بچه ها ازمندوری میکردند خلاصه موضوعرا بهپدرومادرمگفتم و ایندونفرظالم همگفتندتو بهکسی میدهم که نتواند نداشتنبکارت تورا عنوان کندو خهمینکارهمریکجوانپاک وتحصیل کرده ازاقوام خیلیدوررا مادرم ازطریقرخواهربهدامدانداخت ومندعقداوندجوانچاک شدم واو هم متوجهخرابی من شدو مرا اززندگی خودش انداخت بیرون وداغ دوستداشتنم را بردلم گذاشت وبعدازجدایی مجبورشدمبا یک فردلاابالی ازدواج کنم وفعلا که۵۷ ساله هستم هیچ خیری اززندگی خودندیدم و بههمه دختران سفارش میکنم کهتسلیم خواسته های پدرومادرمعتادخودشان نشوندوزندگی آینده شانرا نابود نکنند به امیدموفقیت وپیروزی همه خانواده های ضربه خورده دست پدران لا ابالی خود شان