مرزبانان بی مدعا
ذالفقارخانرو سیدالخان سرداران شجاعی بودند و توسط حکام محمدخان افغان بعنوان فرجانرواینرهراترانتخاب شده بودند و بعداز شکست افغانهای شجاع توسط نادرشاه هرات محاصره شددو ذالفقارخانرو سیدالخان مردانه مقاومت نمودند ولی چونمجهزبه توپدنبودند شکسترخوردند و سیدالرخانربهطرف نیشابورلهداخل خاکوطنمهاجرت نمود و ذالفقارخان و رییس ایل تیموری وتاجیک ولایت هرات بود. به سربازان اندک خودش که جانثاروی بودند بارو بنه و سکه های طلا و جواهراتی بارشترنمودند و باطرف ولایتفرا که چندین ده در آنجاداشت رفت و به همراه زنش گزل بانو کهدختریاسینرخان بود درروستایی بنامدحسن آباد ساکن شد و دستوردادن برایش خانه ماربزرگ درآن اوبسازند و درایندهکده که آب وزمین کشاورزی مرغوب داشت ساکن شد و لغزندگی شاهانه خودش دامه داد و ذالفقارخانرو از گزل بانو صاحب پسری شد که اسم اوراگذاشت جبار. جبار از پشت پدری وجایی خان زاده بود و یاسین خانرچدربزرگ جبار از دهکده های گلران هرات بودند که۰ون به ولایتنیشابودنزدیک بودندکارشان تجارت ازولایتهرات به توی ونیشابورو سنگ بست بود. هر سال که ازتولد جبارمیگذشتراو تحت تعلیم دایی ها اسب سواری شمشیرزن تیراندازی را کاملا آموخته بود و فردی قوی ولایق و عالم شده بود و پدربزرگش یاسین خان سرپرستی وریاست کل ولایت تحت امرخودش را به جبار سپرد و نوه پسری خودش ( نازگل را به عقد جبار در آورد جبار در آورد و جبار گله دار بزرگ ولایت که صحرای چرای دامش از گلران تا منطقه سنگ بست کلآ تحت اختیار جبار خان بود و جبار درایام جوانی به فکرانتقام ازنادرشاه شدکه پدرش را ازفرمانروایی انداخته بود . و یاسین خان جباررا به حضور پذیرفت و بهاوتوصییه کرد که با نادر درگیر نشود و بهاوگفت پسرم نادر هندوستانرا با آن قدرت فتح کرده است و شما اگرهرچقدر نیرو اطراف خودت جمع کنی باز هم حریف اونخواهی شد. پس این فکررا از مغز خودت دور کن تاراحت زندگی کنی. جبار در جواب پدر بزرگش گفت چشم پدر بزرگ حبل ر ازهمسرش نازگل کهدختردایی بود صاحب پسرانی صدبار فاصله تولد دو سال و اواسم پسرانش را نصیر و منصور و شکور گذاشت و همسرش نازگل ویلیام جوانی بعلت مارگزیدگی فوت کرد و او با بیوه عسکرخان ازدواج نمود و بیوه عسکر خان یک پسر ازشوهرقبلش داشت و جبار مثل پسران واقعی خود او ا مورد لطف خودش قرار میداد . هر سال که میگذشت جبار خان پیر می شد و قدرت مدیریتش ضعیف میگردید. پسران جبار خان شغل دامداری را برای خوداتکایی ندانستند و سه برادر آهنگ مهاجرت نمودند و به ولایت فرا رفتند و دستگیره سرو روی امارت پدر بزرگشان کهدرحال خرابی بود کشیدند و امارت و باغ زیبایی نادرست نمو حدودی آن ساکن شدند و پدرشان جبار خان به همراه همسرش در ولایت بادغیس دگران ماندند و بعداز۰ند سال خبرفوت جبار خان را بهنصیرومنصورو شکور آوردند و اینسهبرادر بهولایتگلران رفتند و سه گله گوسفندرا به ولایت فرا آو دند و بپ هر برادر صاحب ی ک گله گوسفند بودند و کل زمین و آب یکدهکده هم به نصیرتعلق گرفت. و او زارعین و چوپانان زیادی داشت و مشغول زندگی راحتی بود . باغ های انار و عناب وانگور فراوان و گله های گوسفند و او ادم دست ودل بازی بود و میوه باغ هایش را بین مردم توزیع میکرد و آزار این طریق طرفداران زیادیبرای خودش جمع کرده بود و باوجود اینکه پانزده سال سنداشترولی مثل یک آدم باتجربه عمل میکرد. تعدادی ازخوانینمنطقه فرا ازکم سن وسایل نصیر سواستفاده کردند و به فکر غارت اموال او برآمدند و بکارگیری ایجاد کردند و زدوخورد شدیدی آغاز شد و طرفداران نصیر که مدیون کمکهای او بودند شمشیربدستگرفته و به دفاع ازجان ومال نصیر پرداختند و درایندرگیری ۲ نفر از دشمنان نصیرکشته شدند و کل مردم منطقه علیه نصیر و دوبرادر دیگرش منصورو شکور بسیج شدند و طولی نکشید که ۴ گله گوسفند نصیر و برادرانش غارت شد و باغرهایمیوه و اراضی کشاورزی بهبهان خون بندی همگرا مردمگرسنه بهغارت بردند و نصیرودوبرادرش منصور و شکور از ولایت فرا خارج و به منطقه خواف وارد شدند بدون هیچ سرنایه ای کهحتی هرنفریک اسب هم برایسوار شدن نداشتند و فقیروگرسنه درولایت خواف مشغول کارگری وچوپانی شدند. و آنان بعداز سچزی شدن یک سال اینمنطقهرا برای خودمفیدندیدند و برادر ناتنی شان که پسر بیوه چدرشان بود وقتی خبر شکست و غارت اموال برادرانشرا شنید قاصدی به ولایت خواف فرستاد و اون قاصد موفق شد سه برادر آواره راچیدا کند و برادرشان میر دل به انان توصیه کرده بود که در غرب هریرود حرکت کنندو بیاین و نزدیک ولایت گلران سه برادر بدون گرفتنمزدچوچانی حرکت کردند و بعداز چندماه به هریرود رسیدند و مسیر هریرودرا ادامه دادند داند تا باسراغ ازمردم به مرز گلران رسیدند تن لخت وشک هایگرسنه فقط تعدادده عدد سکه و بهمنطقهرای رسیدند کوهستانی و دره های عنیق و آب هایروان و رفتندسراغ چوچان واز او سراغ گرفتنداو گفت اونطرف رود گلران است . آن یک عدد سکه به یکنفر کارازموده وراه بلدردادند و اورا فرستادندپیش برادرناتنی خودشان میردل قاصد پیش میردل رفت و بادستپر به پیش نصیرو منصورو شکور آمدند و میردل کهدارای دوکله گوسفندبود تعداد یکصدگوسفندبه سهبرادرشدادو به انان گفت که اگرغیراداشتهباشیداین صدگوسفند میشود هزارگوسفنرواگر غیرت نداشتهباشو این صدگوسفندرا هم ازدستنمیدهید. نصیر و دوبرابر ش در ذره ای سمترغرب هریرود چراگاهیرا برای خود پیدا کردند و مشغول دامداری کشاورزی شدند. سهبرادر بهزودی دربینمردم منطقرمحوبیت پیدا کردند و چشمه آبی را تصاحب وزمینهایشراراحیانمودند و نفرات خودشانرا ترغیب کردند تا کشاورزی نمایند ولی آنان دیگر اون آدمهای صاحب قدرت و مال ومال نیستند و سه برادر سخت تلاش میکردند منصور صاحب یک کله گوسفند شد و یک پسرداشت به نام سلیم سلیم جوانی یسیارخوشچهره و باغیرت بود و توانست بهزودی اسم درسیم دربین مردم برایخودت پدرش ایجادنماید و درآن زمان و خریدتفنگ کارهایم کسی نبود سیلی یکتفنگ دروزن بنام پنج تیرسلاتی برایخودت تهیه کرد. و منطقهر۰رای دام برای خودش تهیه کرد و قاسمپور بزرگش جبارخانرادرمنطقه رزمنده نمود . در یک فصل بهار او درمحل ۰چشمه کله مل ۰آذر زد و عمویش نصیر دویستمتری سمترغرب چشمه۰آذر زد و عمود برادرزاده در بکمال مشغول دامداری بود دریک روزهای ظهرچوچان نصیردواندوان خودشرا به سیلیمرساندوگفت سلیم خان راهزنان و غارتگران بهادر عمویت آمده انده اند و قصدغارت امواشرا دارند سلیم ازچادربیرون آمد و دقیقن در فاصله ۱۵۰ تا ۲۰۰ متر با فاصله از چادر ر عمویش باچندسنگ بزرگ سنگریدزسترکرد و باتفنگ پنج تیر سلاتی سنگرگرفت و بهقاصدگفت بروپیش عمویم و بهش بگو کهاگر صلاح میداند من تیرشلیک کنم کهراهزنان حساب کارشان بکنند. . سلیم با تفنگ چر قدرت خودش تیری را بع سخره نزریکچادر عمویش شلیک کرد و صدا تفنگ در کوههای سخره ای جی۰ید و تیربع سخره برخورد کرد و صدایش وحشت ناک شد و راهزنان از چادر بیرون آمدند و به سمت ۰آذر سیمه خان خیره شده بودند . نصیریان رولهراهزنان کرد دپو گفت آهای نمک نشناسان شما انبردست بهجلدالغ من بزنید همه شما همین جا تیرباران میشوید و آن چادر بپردبروی شم ۴ نفرمودن تیراندازدارند که سوزنده ازاین فاصله میزنند و هیچ کدام از شما ازاینجا زنده نخواهید ماند و ازهمه مهمتر وقتی برگردیدبهولایتدهرات من بهبرادرم میرخانی سفارش میکنم و آدرس شمارا میدهم و شما بهمحض رسیدند ولایت هرات مال ومنال وزن وبچه شماتوسط افنگدارانبرادرم غارت میشوند. حالا خود دانید بزرگ راهزنان به سمت نصیریان رفت و دستهاینصیرخانرا بوسید و درجلوی او بهتان افتاد بعداز گریه معذرت خواهی به سمت ولایت هرات بهره افتادند ولی بادست خالی و نصیر با پسران برادرش بنامهایسیلیم و خان محمد دراینمنطقه گندم وجو به اندازه مصرف خودشان راکشاورزی و مشغول دامداری شدند و آن چشمه امروزه منبع درآمدزایی ۳۰ خانوار میباشد اخیرش به ارواح نصیرخان و دوبرادر منصور و شکور و دو پسربرادرش سلیم و خان محمد شده است. آنانمرزبانانبی مدعا بودندکه ازجان ومال هموطنانشان حراستمیکردندبدون ذره ای ۰شمداشتی ازکسی خداوندروحشانرا شاد بکند که درمنطقه محروم زندگی کردند و زیربارخفت خیانتبه هموطنش نرفتند نصیرخان ک پسران برادرش سلیم خان و خان محمد. مردان شجاع مرزنشین ایرانی که فقط بخاطرایرانیبودن باکمترین امکانات ازمرزهای این وطندفاع نمودند و مردانه سربرخاک این میهنگذاشتندو رفتند خدایشانرحمت نماید
در خصوص مشکلات اجتماعی وحقوقی تربت جام
